Golrokh Nafisi گلرخ نفیسی
Golrokh Nafisi گلرخ نفیسی
خواندن ۱۳ دقیقه·۵ ماه پیش

حرف خلبان را باور کنید؛ جایی برای فرود نیست

در مورد کتاب «کجا فرود می‌آییم» برونو لاتور| ترجمه عبدالحسین نیک گهر

انتشارات فرهنگ معاصر ۱۳۹۹

تخیل «زمینی» در نظریات لاتور
تخیل «زمینی» در نظریات لاتور


«شبیه مسافران پروازی هستیم که از زمین برخواسته است تا در سیاره‌ای جهانی شده فرو د آید که خلبان به مسافران اعلام می‌کند باید برگردد چون نمی‌تواند در این فرودگاه به زمین بنشیند. در این اثنا مسافران با وحشت می‌شنوند: - خانم‌ها و آقایان این خلبان هواپیماست که بار دیگر سخن می‌گوید، پیست اضطراری بومی نیز مناسب فرود آمدن نیست! حال می‌توان تصور کرد که مسافرانِ دستخوش اضطراب، سعی می‌کنند از پنجرهٔ هواپیما جایی را پیدا کنند که با قبول خطر سقوط بتوان فرود آمد. ماجرا چه بوده‌ست؟» صفحه ۴۲

مثال هواپیمایی که خلبانش به مسافرین اعلام می‌کند مکانی برای فرود در کار نیست، از مثال‌های معروف برونو لاتور در سخنرانی‌هایش است. مثالی نه چندان اغراق شده در مورد شرایط اقلیمی کرهٔ زمین که حالا کم‌و‌بیش همه ما مستقیم یا غیرمستقیم از شدت تغییرات آن متاثر شده‌ایم. اما در نهایت کدام موانع تغییرناپذیر و سُلب هستند که اجازه نمی‌دهند این باخبری نسبتاً گسترده از شرایط اقلیمی بدل به تغییری ملموس در روند سیاست‌گذاری‌هایی شود که منجر به فجایع زیست محیطی شده‌‌اند؟ برونو لاتور در جستجوی جواب این پرسش به ساحت‌های متنوعی پا می‌گذارد و جهت قطعی پیکان تاریخ را از کهنه به نو، از بومی به جهانی، از واپس‌گرا به پیش‌رو، از سنتی به مدرن، و حتی از گذشته به آینده، پرسش می‌کند.

لاتور، که در محافل آکادمیک به تحقیقات میدانی‌اش در زمینه جامعه‌شناسی علوم شهرت دارد، در محافل هنری، بیشتر به خاطر نظراتش در مورد نظام اقلیمی جدید و دایرهٔ لغات تازه‌ای که این اقلیم‌شناسی سیاسی را ممکن می‌کند شناخته شده‌ است. سخنرانی‌های او در در سال‌های اخیر در نهاد‌های هنر معاصر با همکاری هنرمندان و ترسیم نمودارهای پیچیدهٔ مدنظر او، به اجرا/سخنرانی‌هایی نمایش‌گونه بدل شده‌اند. از این رو نظریات متاخر لاتور در باب اقلیم‌شناسی سیاسی را می‌توان کاملاً مستقل از نظرات پیچیدهٔ فلسفی قبلی‌اش فهمید. او در همان ابتدای این جستار به رنجی که امروز از فقدان «یک دنیای مشترک» بر همهٔ ما تحمیل می‌شود سخن می‌گوید. چرا افق پیش‌رو فارغ از اینکه در درون کدام مرزهای امن و مرفه جهان امروز زندگی می‌کنیم افقی مه گرفته و مغشوش است؟ لاتور معتقد است برای ایستادگی در برابر این نبود جهت‌یابی مشترک لازم است جایی فرود آمد. برای این فرود به یک چشم‌انداز جدید نیازمندیم و چه بسا که این افق مشترک از تکه‌تکه کردن افق‌های ناکارآمد قبلی حاصل شود. لازمهٔ این چشم‌انداز جدید زیر سوال بردن چشم‌اندازهای گذشته‌ست: مسیر‌های مسلم و قطعی پیشرفت، توسعه، جهانی، متجدد، روبه جلو.

کتاب کجا فرود می‌آییم؟در اکتبر ۲۰۱۷ چند ماه بعد از خروج آمریکا از معاهدهٔ محیط زیستی پاریس منتشر شد. این کتاب جستاری در اقلیم‌شناسی سیاسی‌است که به گفتهٔ خود لاتور در سبکی شتاب‌زده سعی می‌کند به هم‌پیوستگی پدیده‌های گوناگون سیاسی و انکار سیستماتیک تغییرات اقلیمی را نشان بدهد. از جمله جنبش‌های سیاسی محافظه‌کار اخیر که در کشور آمریکا نتیجهٔ انتخابات سال ۲۰۱۷ را معلوم کرد و پیش از آن رأی موافق به برگزیت در انگلستان که بریتانیای یکه‌تاز در بازار آزاد و پیشرو در پروژهٔ جهانی شدن را به کشوری در جستجوی امپراطوری از دست‌رفته و گریزان از اتحادیهٔ اروپا بدل کرد. از منظر لاتور این رویداد‌های سیاسی با انکار سیستماتیک تغییرات اقلیمی رابطه‌ای مستقیم دارند. برای همین جای تعجب نیست که نتیجه انتخابات آمریکا چند ماه بعد در اول ژوئن ۲۰۱۷ در پاریس نمایان می‌شود. اگر چه اغلب پدیده‌‌های سیاسی-اجتماعی که لاتور در موردشان حرف می‌زند هر کدام به کرات توسط تحلیل‌گران اجتماعی بررسی شده‌ست اما زبان مشترکی برای بیان به هم پیوستگی این پدیده‌ها هنوز در میان ما وجود ندارد. همچنان که اخبار سیاسی منفک از اخبار تخصصی حوزهٔ محیط‌زیست معمولا از دو مرجع مختلف به گوش ما می‌رسند.

لاتور متن این جستار را از ۱۹۹۰ و اعلام پیروزی بر کمونیسم شروع می‌کند. یعنی درست در لحظه‌ای که تئوری پایان تاریخ فوکویاما قرار است رویدادهای بعد از این را از تاریخ بیرون بگذارد، متن کتاب از ظهور و شکل‌گیری تاریخ زیرپوستی سه پدیدهٔ دیگر که در متن این جستار ارتباط نامحسوس‌شان قرار است روشن شود، صحبت می‌کند:

اول، بی‌نظمی و آشوب در مدیریت جهانی که روزی توانایی تعریف جهتی یکسان برای جهانی شدن داشت و حالا به کلی از معنا خالی ‌شده ‌است. دوم، انفجار سرگیجه‌آور نابرابری در جهان که سیل مهاجرت از زمینی به زمینی دیگر را همراه داشته و بالاخره (سوم) تغییرات زیست‌محیطی و تلاش سیستماتیک برای انکار وجود این تغییرات مهیب اقلیمی که باعث شده در ژوئن سال ۲۰۱۷ یکی از اعضای جهان مدرن آشکارا پیمانی جهانی را ترک کند و بلندتر از هر زمانی اعلام کند اقلیمی که ما در آن زندگی می‌کنیم با شما فرق می‌کند و ما به یک زمین مشترک تعلق نداریم. «انگار بخش بزرگی از طبقهٔ رهبران سیاسی امروز جهان به این نتیجه رسیده‌اند که روی زمین برای آنان و برای باقی ساکنانش جای کافی وجود ندارد پس دیگر بی‌فایده‌ست که به گونه‌ای رفتار کرد که انگار تاریخ به سوی افق مشترکی در حرکت است که در آن -همه انسان‌ها- می‌توانند به صورتی برابر شکوفا شوند.»(ص۲) به این ترتیب انکار‌کنندگان تغییرات اقلیمی از قضا جنبش‌هایی با نخبگانی (تاریک‌اندیش) کاملاً آگاه از تغییرات اقلیمی‌اند که عکس‌العمل‌شان به تمام شدن زمین، محکم‌تر کردن مرزها و بالاتر کشیدن دیوارهاست. آنها روی تغییرات اقلیمی متمرکز هستند و حرکتشان جنبش‌هایی برآمده از تغییرات اقلیمی ‌است اما در منتهی‌الیه دیگر.

با آگاهی از این موضوع است که لاتور پروژهٔ جهانی شدن را از ابتدا پرسش می‌کند. چرا باید به پروژهٔ جهانی‌شدن شک کرد؟ به این دلیل ساده که تنها یک کرهٔ زمین موجود است که سرمنشاء حیات جمعی ماست و برای برنامه‌های بلندپروازانهٔ جهانی‌شدن و وعده‌‌های تبلیغ‌شده در آن کافی نیست. رویای جهانی‌شدن به این ترتیبی که امروز تعریف شده‌ست به چند سیارهٔ موازی برای ادامهٔ مسیر توسعه نیازمند است.

از طرفی دیگر، زمانی عبور از یک دیدگاه بومی به یک دیدگاه جهانی به معنای چندبرابر کردن دیدگاه‌ها بوده‌است: تعداد بیشتری انسان، فرهنگ، پدیده،... موزاییکی از تنوع و تکثر. اما امروز واژهٔ جهانی که در ابتدا بنا بوده رنگ‌ها و گونه‌های بیشتری به محلی بودن بیافزاید و دنیایی نامحدود را با پیچیدگی هر چه بیشتر به جهان محدودِ خانه متصل کند، مدت‌هاست که تبدیل به دستگاه یکسان‌سازی جهان شده ‌است که به وضوح (و به گواه نابرابری‌های چشمگیر جهان کنونی) منافع اندکی را نمایندگی می‌کند. «هر یک از ما آماده است از تکه زمین کوچک خود ریشه‌کن شود اما به یقین نه برای این که بینشی تنگ‌نظرانه تکه زمین دیگری صرفًا در در دوردست به او تحمیل کند.» (ص۱۸)
لاتور در ادامه از هواداران جهانی شدنی سخن می‌گوید که با ابزار مسلم مدرنیزاسیون روی پیکان زمان از یک طرف پیشروها و ترقی‌خواهان را مشخص ‌می‌کنند و از طرف دیگر عقب‌مانده‌ها و متحجرین. «هرمقاومتی در برابر تجدد گرایی بی‌درنگ نامشروع شناخته می‌شود با آنهایی که می‌خواهند عقب بمانند مذاکره‌ای صورت نمی‌گیرد.» (ص۱۹) و البته می‌توان تصور کرد دعوت به چنین نوعی از تجدد گرایی است که در زمانهٔ ما میل به محلی ماندن، دلبستگی به خاک، حفظ تعلقات به سنت‌ها را، به شیوه‌ای عکس‌العملی در مقابل جهانی شدن تبیین و تعریف می‌کند.

یکسان‌سازی و فشار برای تحمیل یک روش زندگی به همگان، بلافاصله ما را به عکس‌العملی آنی به سمت محلی شدن پرتاب می‌کند، فرار به سمت چیزی در گذشته که حالا مدت‌هاست دیگر وجود ندارد. در همین زمان است که رهبران سیاسی تاریک‌اندیش ضمن ازعان به وضعیت وحشت‌زدهٔ کنونی با پیشنهاداتی برای بازگشت به شکوه گذشته، امپراطوری‌های به پایان رسیده، مرزهای محدود و دیوارهای بلند از راه می‌رسند. غافل از اینکه وزش بادهای رژیم اقلیمی جدید مرزها را در می‌نوردد. «دیوارهای بلند ممکن است جلوی حرکت مهاجران دوپا را بگیرند اما نمی‌توانند راه را بر سایر «مهاجرت‌ها» ببندند

لاتور اما برای این سرگردانی بین جهانی شدنی که دیگر کسی آن را تقبل نمی‌کند و بومی‌بودن در معنای بازگشت به نقطه‌ای فرضی که حالا مدت‌هاست دیگر وجود ندارد یک راه‌حل سوم یا جذب‌کنندهٔ سوم به اسم «زمینی»بودنرا پیشنهاد می‌کند. زمینی‌بودن قرار است ضمن وابسته بودن به یک زمین، جهانی باشد، تا امنیت خاطر سیاسی آدمها را در نه حمایت‌های دروغین هویت‌ها و مرزهای بسته و بلکه در پایان دادن به این تناقض ظاهری جستجو کند. پس دیگر مهم نیست که شما موافق یا مخالف جهانی بودن یا بومی‌بودن هستید، بلکه مهم فهمیدن این است که «آیا شما موفق می‌شوید تعداد بیشتری تناوب برای وابستگی به دنیا ثبت و پاسداری کنید»

از نظر لاتور امروز تجددگرایی غیرممکن شده است چون دیگر چیزی از زمین نمانده است که گنجایش آرمان پیشرفت و توسعه را داشته باشد. در نتیجه همه وابستگی‌ها به کره زمین به دنیا به خاک‌های زراعی به بازارجهانی به سنت‌ها، همه در حال دگردیسی هستند. دقیقاً به همین دلیل است که مقیاس از نو اهمیت می‌یابد. «سیارهٔ زمین ما برای جهانِ جهانی شده کوچک و محدود است، در حالی که همین سیاره زمین برای باقی ماندن در محدودهٔ باریک و محدود چند سرزمین بومی بسیار بزرگ، فعال و پیچیده‌ست. ما همه از ظرفیتمان دوبار لبریز شدیم با خیلی بزرگ و با خیلی کوچک.» (ص۲۲)

برای تصور امر «زمینی» به عنوان یک جهت تازهٔ سیاسی، لاتور از یک سو ریشهٔ خیالات ما از جهان که همیشه یک کرهٔ زمین آبی‌رنگ و معلق در کهکشان است را جستجو می‌کند، و از سوی دیگر از کلمه «طبیعت» افسون‌زدایی می‌کند. طبیعت دیگر آن پس‌زمینهٔ خاموش و بی‌تحرک تحولات اجتماعی نیست، بلکه نظام زمین و واکنش‌هایش، یک تعیین‌کنندهٔ حتمی و مسلم در مناسبات سیاسی امروزند. زمینی دیگر یک دوردست و یا پشت صحنهٔ کنش انسانی نیست، یک کنشگر فعال در جلوی صحنه‌است. «از ژئوپولیتیک همیشه به گونه‌ای صحبت می‌شود که گویی پیشوند «ژئو» تنها چهارچوب (ساکن و ساکت)کنش سیاسی را تعیین می‌کند. حال آنکه آنچه در شرف تغییر است این است که از این پس ژئو کنشگری است که به طور کامل در زندگی عمومی مشارکت می‌کند.» (ص ۵۵)

به این ترتیب ما دیگر با دو جغرافیای انسانی و جغرافیای طبیعی از هم مجزا طرف نیستیم، این دولایه بر اثر کنش و واکنش تاثیر‌گذاری که روی هم وارد کرده‌اند به یک جغرافیای واحد تبدیل شده‌اند. «اصطلاح من به زمین تعلق دارم معنایش را تغییر داده است و اکنون به مالکیت سرزمین بر ساکنش دلالت دارد.» (ص ۵۷) لاتور بعد از روشن کردن این پهنهٔ جغرافیایی مشترک که حاصل کنش‌ها و واکنش‌های ممتد جغرافیای انسانی و طبیعی درون هم است از اصطلاح زمینی/تاریخی حرف می‌زند. فضایی که دیگر روی یک طول و عرض ثابت جغرافیایی سوار نیست و سرگذشت پرتلاطم تاریخی ما را هم حمل می‌کند. سرگذشتی از کنش‌ها و واکنش‌های ما در میان صدها کنشگر دیگر.

و اما در این میان برای اینکه به دام تحجر و کهنه‌پرستی معمول که حاصل فرار از جهانی شدن است نیافتیم، تمایزی مهم بین امر بومی و امر زمینی را باید آشکار کرد : امر زمینی امکان فکر کردن به زمین‌هایی برای سکونت انواع مهاجران است. درحالی که امر بومی ساخته شده است که با بسته بودنش به روی مهاجران متفاوت باشد. امر زمینی اما قرار است تا بازبودنش متفاوت باشد. امر زمینی با وجود وابستگی‌اش به زمین و به خاک، جهانی هم هست. در این معنا که فراتر از چارچوب همه مرزها و ورای همه هویت‌هاست. بنابراین برای شکل‌یابی در این افق تازه، پیمان‌هایی تازه‌ای هم باید بسته شوند.

در باب پیمان‌های تازه لاتور مارا به بازسازی احساسات سیاسی‌مان دعوت می‌کند: «ما در کار بازسازی احساسات سیاسی‌مان تاخیر کرده‌ایم و زمان را برای پیدا کردن همه چیز روی بردار قدیمی چپ و راست از دست داده‌ایم، این اصرار دائم برای پیدا کردن نسبت همه چیز در محور چپ و راست، بسیج برای مذاکرات لازم را به تاخیر انداخته‌ست.» (ص۷۴) پس مهم این است که با تخیل مجموعه پیمان‌هایی جدید بتوان از بن‌بست چپ/راست خارج شد. – چگونه؟ با اصولی زمینی، پیش از اینکه صحنه به کلی ویران شود.

کتاب در ادامه سعی می‌کند به این پرسش پاسخ دهد که چرا جنبش‌های اقلیم‌شناختی و جنبش‌های سوسیالیستی در دهه‌های اخیر که از وجود هم باخبر بودند نتوانسته‌اند با هم همسو شوند و یکدیگر را تقویت کنند. لاتور در پاسخ این سوال از تصور نادرست انتخاب میان پرداختن به مسایل اجتماعی یا مسایل اقلیم‌شناختی صحبت می‌کند. دوگانه‌ای که می‌تواند هردوی این جنبش‌ها را مستهلک کند. در حالی که انتخاب اصلی، انتخاب سرنوشت‌ساز دربارهٔ دو مسیر سیاست است: یک مسیری که مسئله اجتماعی را به طرز محدود‌کننده‌ای با ملاک‌های سیاسی موجود (مثلا چپ و راست) تعریف می‌کند و دیگری مسیری که چالش‌های بقا را بدون لحاظ کردن تفاوت‌های پیشین به میان می‌کشد و آن‌ها را در امتداد هم می‌بیند. «مسئله انتخاب بین دستمزد یک کارگر و بقای پرندگان کوچک نیست، مسئله فهم وابستگی این دو به یکدیگر است.» (ص ۷۷)

از اینجا به بعد، لاتور به شرح نظام ایجاد در مقابل نظام تولید می‌پردازد که برای فهم دقیقش نیاز به خواندن متن کتاب‌ است. در تعریف لاتور نظام ایجاد به تولید ثروت بر مبنای موجودات انسانی اعتنایی ندارد، بلکه به زایایی موجودات زمینی -همه موجودات زمینی- و نه فقط موجودات انسانی تاکید می‌کند. نظام ایجاد بر ایدهٔ برقرار کردن وابستگی‌ها بنا شده‌است. عملیاتی دو چندان دشوار چون همهٔ جانداران با حدود مرزها محدود نیستن. «وابسته بودن در ابتدا محدود می‌کند سپس پیچیده می‌کند و نهایتاً طرح آزادی را این بار به مراتب عمیق‌تر از سر می‌گیرد.»

در فصل یکی مانده به آخر کتاب، لاتور سراغ مثال‌های واقعی‌تر می‌رود و در مورد بیشمار ابتکارهای بازگشت به زمین صحبت می‌کند. در مورد شیوهٔ فهرست‌نویسی برای روشن کردن وابستگی‌های‌مان به جهان پیرامون می‌نویسد: «چه باید کرد؟ نخست باید توصیف کرد. بدون فهرست‌برداری، پهنه‌بندی، اندازه‌گیری سانتی‌متر به سانتی‌متر جاندار به جاندار سرانه به سرانه که زمینی از آنها برای ما تشکیل شده‌است چگونه می‌توان به اقدام سیاسی مبادرت کرد؟ ممکن است عقاید هوشمندانه ابراز کنیم یا از ارزش‌های قابل احترام دفاع کنیم اما اقدامات سیاسی‌مان هرز خواهد چرخید.. هر سیاستی که باز‌توصیف بسترهای نامرئی شدهٔ زندگی را پیشنهاد نکند شرافتمندانه نخواهد بود.» (ص ۱۳۰)

در فصل آخر کتاب، لاتور به شرط ادب خود را معرفی می‌کند و اعلام می‌کند که کجا می‌خواهد فرود بیاید. او امتیازات خود را می‌شمارد و بار دیگر بیان می‌کند که منظورش از فرودآمدن، دقیقا فرودآمدن در جایی است و این آشکارا نقطهٔ فرود را روشن کردن برای او پیش درآمد یک گفتگوی دیپلماتیک با حساسیت بسیار بالا با آنهایی‌است که مایلیم در کنارشان زندگی کنیم. او در انتها در وطن اروپایی، قارهٔ کهنسالی که آن را به واسطه‌ی استعمار، مسئول بخشی بزرگی از شرایط کنونی می‌داند، فرود می‌آید. به این ترتیب لاتور ما را با پرسش‌های کتاب، در جغرافیا و تاریخ پرفراز و نشیب منطقه‌ای که در آن ساکن هستیم تنها می‌گذارد. تاریخ‌های موازی استبداد و همزمان مبارزه علیه آن، روشنی و تاریکی‌های تاریخ ملی‌گرایی، قوم‌‌‌گرایی، وطن‌پرستی و پهنهٔ جغرافیایی وطن که این روزها بیش از هر زمانی دست‌خوش تغییرات نظام اقلیمی جدید است.

عبدالحسین نیک‌گهر مترجم کتاب در پایان پیشگفتار، این کتاب را به قدرشناسی همدلانه به محیط‌بانان میهن‌مان پیش‌کش کرده‌ست، تا شاید از دریچهٔ همین جملهٔ کوتاه راهی پیش روی ما برای وصل کردن متن شتاب‌زدهٔ لاتور با رویدادهای به هم‌پیوستهٔ زمینی که در آن ساکنیم، باز کند.

برای آن بخش از هموطنان ما که وابستگی‌هایشان به زمین، به رودها، صحراها، کوه‌ها، خزندگان، جهندگان و جهان پیرامونشان را یک به یک شناخته‌اند و روی تالاب‌های خشک، بدن بی‌‌جان گاومیش‌هایی که با آنها زندگی کرده‌اند را به خاک سپرده‌اند، برای آنها که روی ترک‌های رودخانهٔ شهرشان قدم برداشته‌اند و با اعلام تعلق به همه آنچه حیاتشان را شکل داده عرصهٔ عمومی را با تمام خطراتش تسخیر کرده‌اند، نقشه راه روشن است. آنها روی زمینِ مصرف شده ایستاده‌اند و فاجعه را زندگی می‌کنند.

پس حالا نوبت مرکز‌نشینان است که پیام خلبان را باور کنند و از نشانه‌های باقی‌مانده روی زمین، محل فرودآمدن را شناسایی کنند و به گفته‌ی لاتور نخست محل فرود آمدنشان را توصیف کنند تا وابستگی‌های خود به شهرهای نفتی، استخراخ بی‌نهایت از زمین، واردات، استثمار نیروی ارزان کار، را فهرست کنند و از خلال فهرستِ این وابستگی‌های در هم تنیده و ریشه‌دار در تبعیض، رابطه‌ی گم شده‌ی خودشان را با زمین، از نو پیدا کنند.


دی‌ماه ۱۴۰۰

برونو لاتورتغییرات اقلیمیمحیط زیستزمین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید