ویرگول
ورودثبت نام
گل شید خاموشی
گل شید خاموشی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

شب آخرین امتحان ترم دو ارشد

هنوز شروع نکردم. ذهنم در حال مرور اتفاقاته. بدنم در جنگ با تپش قلب و استرس و اضطراب که آخرین دلیلش میتونه امتحان فردا باشه. امتحان فردا اون ته تهای ذهنمم جایی نگرفته و بنده خدا هیچ نقشی تو حال بدیهای چند روز اخیر من نداشته. کاش علاوه بر حذف پزشکی حذفی داشتیم بخاطر تحت فشار بودن و له شدن زیر این شرایط ولی خب تا جسمت واکنش نده کسی حرفت رو قبول نداره. انگار حتما باید بدترین اتفاقا بیفته تا بقیه ببینن نه واقعا این یچیزیش هست و احتیاج به کمک داره. تو ذهنم میگذره زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید... و ما آدمها درک نمیکنیم به فریاد هم نمیرسیم بی تفاوت رد میشیم حتی اگه ظاهرمون این باشه که اهمیت میدیم. حتی تو اون اهمیت دادنه هم کور سوی امیدی هست که از این ماجرا چیزی به نفع ما بشه از حال بد طرف چیزی به من برسه. حالا اون چی میتونه باشه ؟ اینکه بعدا بیام بگم آره اونموقع من بودم کنارت و به خیال خودمون منت هم گذاشته باشم و خیلی تازه به خودم افتخار کنم که ببین من چقد فکر دیگرانم. به کجا چنین شتابان واقعا؟ تهش جز چندتا خاطره و لباس چی میمونه؟ حتی اسم ما یادشون میره کارای ما رو بقیه میکنن جای خالی ما جوری پر میشه انگار هیچوقت خالی نشده. تهش همینه...

استرس اضطرابامتحان
دختر ۲۵ ساله ای که سعی داره تو جدال نابرابر زندگی موفق باشه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید