ویرگول
ورودثبت نام
Goolaqa_34
Goolaqa_34جهان بی عشق چه ترسناک است چون شبی که گم کرده ستاره و ماهش را" یه دهه شصتی که برای دلش مینویسه
Goolaqa_34
Goolaqa_34
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

خیلی دور خیلی نزدیک(مرگ)

چند سال پیش بود دوره دوم نکبت بار شیخ بنفش . ظهر روز تعطیل بود . رفیقم از دهات پیام داده بود ‌ . پیام را که دیدم شوکه شدم . گفت واسه فلانی اتفاقی افتاده ؟ رفیق مشترکمون را میگفت . گفت به باباش زنگ زدن خیلی با عجله رفت . جوان بود ۳۰ را رد کرده بود همون ایام عید ماشین گرفته بود . چند بار بهم گفته بود دختری را میخواد رفت . احتمالا با یه دنیا حسرت . سر ختمش رفتم قدرت دیدن بدن بی جانش را نداشتم . نموندم . حتی تا ۴۰ روز نتونستم عکسش را تو آلبوم گوشیم ببینم . ◼️چند سال پیش بود . عروسی پسر همسایه بود . پسر کوچک همسایه . تا شب همه چی خوب بود . صبح که برای خرید بیرون رفته بودم عکس پیرمرد همسایه را رو اعلامیه روی دیوار دیدم . همون شب گمونم چند ساعت بعد پایان عروسی پسرش تموم کرده بود . ◼️دو سه سال پیش بود. نزدیکای کارگاهی که توش کار میکنم رسیده بودم که یکی از کارگرا چیزی گفت ولی متوجه نشدم . نزدیکتر که رفتم گفت پسر صاحبکار مرده . هاج واج مونده بودم . باور نکردم . پیام صاحبکار را نشون داد . تا یه روز پیش توی کارگاه پدرش کار میکرد . خودش را دار زده بود.نوجوان بود . ◼️چند سال پیش بود از سر کار تازه برگشته بودم . رفیقم پیام داده بود که فلانی مرد . باور نکردم . خونه اش تو خیابون ما بود رفتم سرکوچه ، از اونجا حجله را دیدم . ۳۰ سالش هم نشده بود . تازه گمونم مدرک گرفته بود . ظاهرا تو یگان محل خدمت سکته کرده بود .باباش را بعد مرگ پسرش دیدم موهاش سفید شده بود . ◼️پسره میگفت پیرزنه میگفت از مردن میترسم . گمونم گفته بود نمیخوام بمیرم . پیرزنه خیلی سن داشت .هشتاد ، نود را رد کرده بود .بلاخره فرشته مرگ سراغ این پیرزنه هم رفت . ◼️چند هفته بود یه کلیپ کوتاه دیدم . دوماد تو شب عروسیش سکته کرد ،مرد . همینقدر دردناک . ◼️پسره چند روز نمی اومد سر کار . گفتم لابد کاری براش پیش اومده . یکی از کارگرا گفت بچه اش مرد . دختر بود ۸تا۱۰ ساله . قلبش را عمل کرده بود . ظاهرا بعدش بهوش نیومده بود . مراسم تشییع رفتیم . برای اولین بار تو قبر خوابوندن یه مرده را از فاصله نزدیک دیدم . این مرگ ها را که میبینم از زندگی میترسم . از مردن ناگهانی . از مردنی که یهو یقتو میگیره غافلگیرت میکنه . از مردن بعد عروسی . از مردن حین رسیدن به آرزو . ازین میترسم که ازدواج کنم ولی خیلی سریع مرگ سراغم بیاد . سراغ خودم . سراغ زن آینده احتمالی . سراغ بچه آینده احتمالی . اینا منو میترسونه . همچنان که طلاق خیلیا را از ازدواج ممکنه بترسونه . از مرگ میترسم . از مرگی که نمیدونم چقدر دوره ، چقدر نزدیک .

چند

مرگسال پیش
۳
۰
Goolaqa_34
Goolaqa_34
جهان بی عشق چه ترسناک است چون شبی که گم کرده ستاره و ماهش را" یه دهه شصتی که برای دلش مینویسه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید