Zahra Mohammadi
Zahra Mohammadi
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

بذار یادت بیارم

دستم رو بگیر تیموتی...این بار میخوام یه بوم قهوه ای سوخته با لکه های سرخ خون نشونت بدم که یک جفت چشم قهوه ای وسطش از زنجیر وجودشون آزاد میشن

بذار لحظه ی رها شدنشون از جسم گرم و امنشون رو به یاد بیاریم

این بار بیا سوگواری کنیم...نه برای کسانی که از دست دادیم...برای وجودی که لحظه ای قبل از رهایی اون ها درونمون نابود شد



اولین_نوشته
جایی برای بیان افکار ناگهانی و عجیب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید