آدما مثل هم نیستن. از نسخه پیچیدن واسه آدما بیزارم. متنفرم از اینکه به کسی بگم من اینجوریم و من فلان کارو کردم که حالم خوب شد و یا حالم بد شد پس توام همین کارو کن. نمیدونین چه قدر حس بدیه که یکی واست نسخه بپیچه و بگه چون من اینجوریم توام اینجوری باش. قبلنا فکر میکردم این مخصوص خانواده ایرانیه که بچه مردمو میزنه تو سر بچه خودش و میخواد بهش بگه شبیه اون باش ولی این روزا میبینم حتی دوستیها هم در امان نیست از این قضیه نسخه پیچیدن. حتی آدما خودشونو در معرض همچین چیزی قرار میدن و به جای فقط مشورت کردن، از دوستیها انتظار نسخه پیچیدن دارن.
هشت میلیارد آدم رو کرهی زمینه و به نظر من هشت میلیارد مدل آدم داریم که هر کدوم به نوعی منحصر به فرد هستن و راه و روشهای خاص خودشونو دارن تو زندگی و نظرم اینه که خیلی مسخرست اگه انتظار داشته باشیم این آدما مثل هم باشن. روش زندگی هر کسی فقط خاص خودشه. اصلا همین چیزهاست که اون آدمو تبدیل به یه فرد کرده و اونو از بقیه جدا کرده.
آدما واسه پیدا کردن خودشون باید سعی کنن روشهای زندگی خودشونو پیدا کنن. باید خودشونو کشف کنن. باید ببینن وقتی ناراحتن چی باعث میشه بخندن و خوشحال باشن. باید کشف کنن که چی ناراحتشون میکنه. باید کشف کنن که چی باعث میشه رویا پردازی کنن. باید کشف کنن که دقیقا چی تو این دنیا واسشون passion حساب میشه و از فکر کردن بهش ذوق زده میشن و ادرنالین و انواع هورمونهای ذوق زدگی و خوشحالی تو بدنشون ترشح میشه. اینجوری میشه اونارو به عنوان یه آدم مستقل حساب کرد. کسی که خودشو خوب میشناسه از نظر من منحصر به فرده. میدونه کجا تو هر موقعیتی گلیم خودشو چطوری از آب بکشه بیرون. میبینین؟ زندگی به همیناست واقعا.
واسه همین چیزایی که گفتم، فکر میکنم زندگی با همهی بدبختیاش و همهی فاکد اپ بودناش خیلی قشنگه. اینهمه آدم تو دنیا هست که میتونین بشناسینشون. اینهمه passion و علاقه تو دنیا هست که میتونین بشناسین و از بینشون انتخاب کنین و یکیشو واسه خودتون بردارید. اینهمه موزیک و کتاب و فیلم و پادکست تو دنیا وجود داره که واسه تو ساخته شدن. تا تو بهشون گوش کنی و بخونیشون تا انتخاب کنی از کدوم لذت ببری. تا انتخاب کنی کدوما روت تاثیر بذارن و بهت انگیزه بدن و به گوشهات و چشمات لذت بدن. به نظرم همیشه هم نباید از این زاویه که همه چیز بگا رفته و من دارم میمیرم به زندگی نگاه کرد. من منظورم این نیست که حرفای صبا صفری طور بزنم و زندگی اکلیلی رو تو بقیه فرو کنم. خود من هم یه روزایی انقدرر حالم داغونه که حتی نمیتونم از تختم پاشم یه قهوه واسه خودم درست کنم ولی میتونم بگم حداقل روزایی که حالم خوبه از چه زاویهای به دنیا نگاه میکنم و چه قدر این زاویه دید قشنگه واسم.
حالا فهمیدم من زندگی خودمو با همهی فاکد اپ بودناش، اشکهایی که ریختم، همهی دفعههایی که میخواستم کار خودمو تموم کنم، همهی روزایی که فکر میکردم زیادی چاقم یا زیادی لاغرم، همهی روزایی که تلاش کردم تا نجات پیدا کنم، همهی استرسها و اضطرابهایی که تحمل کردم، همهی شبهایی که آرزو کردم به صبح نرسم، همهی دفعههایی که مامانمو بغل کردم و بهش گفتم دوستش دارم، همهی روزایی که با دوستام بیرون رفتم و واسشون داستانمو تعریف کردم، همهی کسایی که تو زندگیم بودن و رفتن و یا موندن و همهی آرزوهایی که داشتم و دارم، چه بهشون رسیدم و چه نرسیدم هنوز، دوست دارم.