حسین دهلوی در سال فلان در تهران متولد شد. به محض دیدهبازکردن، آغازِ گریستن نمود. بعدها که عقلرس شد، در بیتی عرض کرد:
از لحظهی تولد خود گریه کردهام
پیوند خورده زیستنم با گریستن
وی را رها کردند تا در حالت طبیعی، به پنجسالگی برسد. پس از آن برایش اسباببازی خریدند. اما نه اسلحه و ماشین و فلان! بلکه خانهسازی (لگو). او حدود چهارمدل لگو داشت که با آنها مایحتاج خویش را میساخت و خوشنود بود. در سن شش سالگی بود که مادرش اولین کتاب را برای او خرید و خواند. کتابِ شعرِ کودک. به روایت مادر، دویست بار دیگر نیز آن کتاب برایش خوانده شد!
نوار قصه، دومین متاعی بود که وی را به سمت ادبیات و داستان و شعر حرکت داد. به گواهی ضبط صوت، جانِ نوار را کشیده بود. بعدها که واکمن مُد شد، ادامهی جان باقیماندهی نوار را نیز در واکمن مصرف نمود.
مهدکودک برایش جذاب نبود. آنقدر که تنها یکروز از عمرش را توانستند در آن کلاسِ دربسته حرام کنند. گذشت تا به سن هفت سالگی رسید و بوی ماه مهر. او از مدرسه نیز فراری بود. خودش هم نمیداند اما شدیدا دلش از مدرسه میگرفت. فضای شلوغ را دوست نداشت (هنوز هم دوست ندارد). با تمام این تنفرات، وی درسخوان بود و نمرات بالا میگرفت. چهارم دبستان، اندک استعدادی در هنر خوشنویسی و اندکتری هم در نقاشی از خود بروز داد. خوشنویسی را پی گرفت و خیلی ادامه داد، اما نهچندان جدی و آکادمیک (اعمال وی، اکثرا دلی و عشقی بود و هست).
ورود به مقطع راهنمایی برایش خیرات و برکاتی به همراه داشت که یکی از آنها حضور دبیر هنرش بود. وی بسیار به وی در امر خوشنویسی سخت میگرفت و موجبات پیشرفتش را فراهم مینمود. از سویی دیگر، نوشتن در نشریهی مدرسه نیز، سرسوزن ذوق ادبیاش را تهییج و تشحیذ میکرد. دم عید بود که او را سپردند برای سفرهی هفت سین شعری بگوید. این آغاز علاقهی وی شد در جهت سوق به دنیای شاعری.
خلاصه شاعر شد و سعی کرد شاعر بماند. اینها را چرا نوشتم؟ به این دلیل که من، آن استاد موسیقی روانشاد نیستم. قصه از جایی شروع شد که حوزه هنری تهران، کتاب این بنده را با نام مرحوم استاد حسین دهلویِ موسیقیدان معرفی کرد و الباقی بنگاههای خبری، تیترها زدند که: «حسین دهلوی در خواب و انتشار غزل های نویافتهی وی» و... و هنوز هم بیخیال نمیشوند. روزی سه تا کامنت مینویسم که: «من زندهام!»
پ.ن: در آغاز میخواستم زندگینامه را کامل بنویسم، اما حوصلهام نکشید.
شاید این زندگینامه را روزی کامل کنم –که البته بعید است-.