آندسته از کسانی که بی هیچ دلیل خاصی به نقد میپردازند و آن دوستانی که بهصورت خودجوش بهنقد اخلاق و آثارت رویمیآورند، واقعا کلافهکننده هستند. همانهایی که گویی «متنقد» زاده شدهاند و دربارهی هرچیز و هرکس و هرفعل، نظر میدهند. این افراد، همانهایی هستند که توی مسیرِ راهروی جلسات-وقت بیرون آمدن از جلسه- یا پیادهروی خیابان، راهت را میگیرند و چشمهایشان را جوری تنگ میکنند که انگار قرار است رازی مهم را با تو درمیان بگذارند، میگویند: راستی! دربارهی فلانکارت/شعرت بهتره که اینجوری بگی و اینجوری نگی و...!
آندسته آدمهایی که وهم دارند بیش از دیگران میفهمند و چیزهایی از تاریکای مسیر هنر و زندگی میدانند که بیانشدنی نیست و نمیتوانند علت غلطبودن کارت را بگویند و تنها دوستدارند به حرفشان اعتماد کني. مثلا وقتی از او میپرسی «چرا؟» میگویند: «حالا خلاصه! بهتره که اینجوری ننویسی... بهتره که اینمدل کتابو نخونی...حالا از من گفتن بود.» واقعا اذیتکننده هستند. فکرکنید که شما رانندهی ماشین سنگین هستید، آنوقت یک پرایدسوار بیاید و به شما روش بهترِ دندهجازدن را گوشزد کند. دوحرفهی بسیار بیربط! صرفا بهخاطر اینکه در غربیلکچرخانی فرمان اشتراکاتی با تو دارند، میآیند و نظرشان را جوری ایراد میکنند که انگار اگر گوش نکنی، بدبخت و شَقی خواهی شد!
این مدل موجودات شاید خیال میکنند حرفشان در پردهای از رازآلودگی، متقنتر بهنظر میآید و موثرتر. اما ای کاش یکی از آنها این مطلب را بخواند و بفهمد که چقدر مشمئزکننده است!!
این افراد، سبقهی طولانی و قدیمی در زندگی بشریت داشتهاند. شاهد مثال این حرف، بیتیست از شرفجهان قزوینی:
کسان که هیچ نفهمیدهاند در همه عمر
به عیبجویی من جمله نکتهدان شدهاند
برادر! «شما استاد نیستی! نظر شما معیار نیست! شما صاحب سلیقهی صائب و درست نیستی! پس به کار خودت برس و مشغول خودت باش!». جملات داخل گیومه را بنویس روی آینهی اتاقت تا هربار وقت آب و جارو رسید، آنها را مرور کنی.
تشکر.