
اولین مواجهه من با یاسوناری کاواباتا، خوابگاه خوبرویان خفته بود که همچنان یکی از درخشانترین و عجیبترین رمانهایی است که مطالعه کردهام. پس از مطالعه رمان آوای کوهستان متوجه شدم که این رمان 7 سال قبل از رمان خوابگاه خوبرویان خفته منتشر شده و به لحاظ سبک نوشتار و موضوع، تفاوت فاحشی با یکدیگر دارند. نکته دیگر اینکه مواجهه من با فرهنگ و ادبیات ژاپن، بیش از آنکه از دریچه نگاه یاسوناری کاواباتا باشد؛ از دریچه نگاه هاروکی موراکامی بوده که نویسندهای امروزیتر به شمار میآید. اگر بخواهم باز هم پیشینه خود درباره فرهنگ ژاپن را بیشتر کندوکاو کنم؛ به سریال شوگون که سال 2024 از شبکه نتفلیکس پخش شد، میرسم. پس این یادداشت قرار نیست چندان بر فرهنگ ژاپنی، آنچنان که شایسته است تمرکز کند؛ چرا که چندان تخصص و اطلاعی هم درباره آن ندارم. و چه بسا همین عدم اطلاع، باب جدیدی را در نگاه به رمان آوای کوهستان باز کند. آنچه در ادامه خواهم نوشت، تنها تجربهای شخصی است از یک خواننده که از مطالعه داستانهایی خارج از فرهنگ و زیستبوم خود، لذتی دوچندان میبرد.

این تیتر را بیشتر از آن جهت ایجاد کردم که بگویم چنین پرسشی از اساس، باطل و بیهوده است. در مقدمه رمان که توسط نشر چشمه منتشر شده، نویسنده به این مسئله اذعان کرده که تاکنون بیش از 20 بار رمان را مطالعه و هر بار، نتایج جدیدی از مطالعه خود به دست آورده است. و همین نکته میتواند دلیل مناسبی برای بیهوده بودن پرسشی که در تیتر مطرح شده باشد.
اگر قرار باشد یک اثر ادبی مثل رمان درباره یک چیز به خصوص باشد؛ دیگر خواندنش چه اهمیتی دارد؟! نهایتا میشود یکبار آن را خواند و حتی در کتابخانه هم نگه نداشت. چرا که به چیزی قابل مصرف تبدیل خواهد شد و جایی هم در ذهن خوانندهاش اشغال نخواهد کرد؛ همانگونه که نیازی نیست در کتابخانه نیز جایی را اشغال کند.
رمان آوای کوهستان اثر یاسوناری کاواباتا دقیقا نقطه مقابل چیزهایی است که در پاراگراف قبلی به آن پرداخته شد. به نظر میرسد که رمان، برههای از زندگی یک خانواده متوسط ژاپنی در روزگار پس از جنگ جهانی دوم را روایت میکند و تمرکز را روی پدر خانواده (شینگو) گذاشته است. اما در واقع، مسئله و موضوع رمان، چیزی فراتر از این نگاه دم دستی و سطحی است. مراسم چای، پرداختن به طبیعت، روایتهای مقطعی درباره مراسمهای سنتی کاماکورا (محل زندگی خانواده)، سالخوردگی پدر خانواده (شینگو)، تقابل سنت ژاپنی و مدرنیسم پس از جنگ و .... از جمله مسائلی هستند که به راحتی نمیتوان از آنها گذشت. در این میان مسئله جنگ و بحرانهای پس از آن نیز به شدت مشهود است. البته من این نکته را پس از خواندن رمان و حین خواندن مقدمه (عادت دارم مقدمه را پس از خواندن رمان مطالعه کنم تا مواجههام با متن، خالص و بدون پیشینه باشد) فهمیدم. جایی که شینگو از فرزندش (شوئیجی) میپرسد: در زمان جنگ کسی را هم کشتی؟
نتیجه اینکه برای بار چندم به خودم یادآور میشوم که اثر ادبی شاید در زمان نوشتن، روی یک چیز خاص تمرکز کند؛ اما خروجی کار هیچوقت درباره یک چیز نخواهد بود که اگر باشد؛ دیگر اثری ادبی و هنری تلقی نمیشود.

برای رسیدن به این تیتر و پرسش، زمان زیادی را اختصاص دادم. چه بسا کل مطلب قرار است درباره همین پرسش باشد. آنچه بیش از همه در زمان مطالعه رمان آوای کوهستان، نظر مرا به خودش جلب کرد؛ مسئله سالخوردگی پیرمرد داستان (شینگو) بود. اینکه انسان، زمانی که از سن شصت سالگی گذر میکند با چه بحرانها و مسائلی روبهرو خواهد بود؛ مرا به شدت درگیر خودش کرد.
حسرتهای جوانی و آرزوهای ناکام شینگو از ابتدا تا انتهای رمان دنبال میشود و انگار قرار نیست دست از سر او بردارد. مسئولیت او در قبال خانواده نیز از جمله مسائلی است که در تمام طول رمان دنبال میشود. خیانت پسرس (شوئیجی) به همسرش و جدایی دخترش (فوساکا) از همسرش به شکلهای مختلف، مسئولیتپذیری او در باب تربیت فرزندانش را مدام زیر سوال میبرد. ازدواج و آنچه سالمندی بر رابطه او با همسرش (یاسوکو) اثرگذار بوده نیز، مدام او را به تفکر وامیدارد. تماشای از هم پاشیدن سنتی که تمام پایههای زندگی او را استوار کرده نیز به خودی خود، زندگیاش را تحت تاثیر قرار میدهد. در این میان، مرگاندیشی که به واسطه مرگ همکلاسیها، دوستان، آشنایان، همسن و سالها و فرهنگ مقدس خودکشی روز به روز پررنگتر میشود نیز، از جمله مسائلی است که شینگو با آن دستوپنجه نرم میکند.
تجربه مطالعه رمان آوای کوهستان اثر یاسوناری کاواباتا از آن جهت برای من قابل توجه بود که پرسشی را در من بیدار کرد: من چگونه پیر خواهم شد؟ و همین پرسش، دقت مرا در تلاش برای درک احوال شینگو چندبرابر کرد. البته نه به این معنا که پیر شدن و از دست دادن قوای جوانی چگونه خواهد بود؛ بلکه این مسیر چگونه باید طی شود تا سالخوردگی نیز سرشار از لذت زندگی باشد.
لحن روایت رمان، مینیمالیستی است و ریتم اتفاقات زندگی این خانواده آرام است. در کنار این لحن، توصیف زیبایی زنهایی جوانی که شینگو با آنها در ارتباط است مثل عروس خانواده، معشوقه شوئیچی، منشی شرکت یا رهگذری که در قطار، روبهروی او مینشیند. و همچنین تغییر فصل و رویش گلها و گیاهانی که در باغچه و مسیر رفتوآمد شینگو توصیف میشوند؛ به واقع درکی خالص از زندگی را برای خواننده تداعی میکند. شینگو قدم به قدم به انتهای زندگی خود نزدیک میشود و همچنان جاری بودن زندگی را به تماشا مینشیند. تغییر و تحول فصلها، آدمها و سبک زندگی اطرافیانش را نظاره میکند و اگر چه در اکثر مواقع ناراضی و دلخور است؛ اما در برابر آنچه در حال وقوع است؛ مقاومتی نمیکند. نه میتواند و نه میخواهد که در مقام مقاومت بایستد.
یکی از بخشهای شاهکار رمان، اوقاتی است که شینگو از خواب بیدار شده و به تفسیر آنچه در خواب دیده میپردازد. این تفسیرها برای هر کسی که رویا میبیند و پس از بیدار شدن به اندازی دم و بازدمی به آنچه در خواب دیده فکر میکند، جذاب است. این بخشها محرکی برای من بود تا زین پس، بیش از گذشته رویاهایی که در زمان خواب میبینم را تفسیر کنم. نه به این دلیل که جوابی بیابم؛ بلکه از این رو که بیشتر درون ذهن خودم را جستوجو کنم که جستوجوگر بودن؛ مهمترین نشانه زنده بودن آدمی است ...