"اگر میخواهی حقیقت را ببینی، هیچ وقت «له» یا «علیه» چیزی نباش.
کشمکش بین «له» و «علیه» بدترین بیماری ذهن است."
- سن تسهآن، استاد بزرگ چینی ذن بودیسم
تاریخ پره از مجادلههای بیانتهای سیاسی و مذهبی. معمولا در این مجادله دو طرف وجود دارن که هر دو اصرار بر #درستکاری و حقانیتشون دارن و سخت پیش میاد در نقطهای بتونن با هم کنار اومده و به #صلح و توافقی روی #حقیقتی_یکتا برسن. اتفاقات اخیر در کشور این سوال رو تو ذهنم مجدد پررنگ کرد که چطور چنین دو دستگیای ممکنه و آیا میشه به شکلی با هم کنار بیایم؟
کتاب #ذهن_درستکار از جاناتان هایت هم دقیقا دنبال جواب چنین سوالاتیه. این کتاب از منظر روانشناسی اخلاق به بررسی منشا شکلگیری #اخلاقیات (درست و غلط) در انسان و علل تفاوت زیاد قضاوتهای اخلاقیمون میپردازه. علی الخصوص در دو حوزه #سیاست و #مذهب که از نمودهای ملموس اخلاقیات در جامعه هستن.
بعضی از نکات جالب این کتاب که برای خودم آگاهیدهنده بود رو در این پست مینویسم و به شدت مطالعه این کتاب رو برای افرادی که دنبال حقیقت، آگاهی و رشد هستن توصیه میکنم.
1) انسان اساسا موجودی خود درستکارپندار است.
این یک ویژگی تکاملی و ناخودآگاه در ماست که به بقای ما از دو منظر کمک میکنه: اول باعث میشه #تعلق و تعهدمون رو به #قبیله نشون بدیم و در حلقه امنش باقی بمونیم. دوم به حفظ #عزت_نفس درونیمون کمک میکنه (عزت نفس سنجهای درونیست که میزان ارزش ما در جامعه رو از منظر خودمون نشون میده.). همین ویژگی سبب شکلگیری قبایل، شهرها و کشورها شده و در عین حال علت بزرگترین جنگهای بشری بوده.
2) منطق ما به دنبال توجیه هست و نه حقیقت.
ذهن ما از دو قسمت تشکیل شده: #تفکر_منطقی و #تفکر_احساسی. فلاسفه قدیم اعتقاد داشتن که منطق برتر از احساسه و بر اون تسلط داره. اما علم بعدها ثابت کرد که 90% پردازش ذهنی ما توسط بخش احساسیش انجام میشه و در عمل تفکر منطقی در خدمت تحقق اهداف بخش احساسیه. عمده تصمیمات و باورهای ما بصورت آنی و ناخودآگاه توسط بخش احساسی ما اتخاذ و به بخش منطقی اعلام میشه. وظیفه بخش منطقی #توجیه این تصمیمات و #متقاعدسازی دیگران برای حمایت از ماست (وظیفهای شبیه #سخنگوی_دولت). سادهلوحانه هست که فکر کنیم ما موجوداتی منطقی هستیم که پیوسته با تکیه بر استدلال و منطق دنبال کشف حقیقت و خوبیهاییم. اندک هستن انسانهایی که به این نقطه از بلوغ فکری میرسن (طبق مدل پیچه پویا، کمتر از 1% مردم)
3) محدوده اخلاق در فرهنگهای مختلف متفاوت است.
تعریف یکسانی برای اخلاق در ذهن همه وجود نداره. شاید فکر کنیم آسیب رسوندن به یک انسان در نظر همه غلط حساب بشه. اما اگه اون آسیب رسوندن سبب افزایش تعلقمون به قبیله و عزت نفسمون باشه چطور؟ یا مجموعهای از عناصر اخلاقی دیگه مثل ارزشهای ملیگرایانه یا مذهبی برامون مطرح باشه که کفه ترازو رو به سمت آسیب رسوندن سنگینتر کنه؟ از اونجا که میدونیم آدما درباره مسائل اخلاقی لزوما با منطق و استدلال تصمیم نمیگیرن و #ادراک حرف اول رو میزنه، در نتیجه عجیب هم نیست که معیارهای اخلاقی بتونه از زمین تا آسمون برای دو آدم در یک شهر متفاوت باشه. ادراک ما تحت تاثیر ژن، آموزش، فرهنگ و عوامل محیطی شکل میگیره که لزوما نسخه یکسان و درستی براش در تاریخ تجویز نشده.
در نهایت من باور دارم آگاهی میتونه باعث بشه تا از تعصب، تندی و تفرقه به سمت #کنجکاوی، #شگفتی و #یادگیری حرکت کنیم. من باور دارم که بهتر شدن دنیا نه با اندک رهبرانی در قدرت، بلکه با مردمی دارای #قدرت_رهبری بیشتر محقق خواهد شد.