Hanieh shahba
Hanieh shahba
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

دنياي ارام # پارت نود و دو

خانم جان تنها ادم اين فاميل بود كه هر وقت مي ديديش همه چي را از يادت ميبرد و جايش را به ارامش عجيبي ميداد

خانم جان =بگو ببينم اين اقا پيمان كه اذيت نميكند پسر خوبي هست اگر نه تا همين جا گوشش بپيچونم

من با كمي تاخير جواب دادم شايد واقعا حتي تظاهرم نميتونستم بكنم كه همه چي خوب است اما اوضاع من جوري نبود كه حتي براي ثانيه اي بتوانم خود واقعيم باشم براي همين به ناچار گفتم

من= پسري كه شما تربيت كرده باشيد نميتونه بَد باشه

پيمان چند لحظه ايي نگاهم كرد نميدانم چه برداشتي با خودش كرد اما بيشتر متعجب بود تا عصباني

خانم جان=راضي ام ازت پسرم ،پدربزرگت خدا بيامرز ميگفت يك مرد زماني مرد بودن خودش ثابت ميكند كه زنش هر زمان بخواهد در موردش حرف بزند سرش بگيره بالا با عشق همسرش توصيف كند هنوز براي شما دوتا زوده كه به اين مرحله برسيد اما اگر عمري باقي ماند چند سال ديگه از ارام خانم همين سوال ميپرسم اگر اون جور جوابم داد اون موقع است ثابت ميكني كه تربيت ام درست بوده .

چه قدر قشنگ حرف ميزد خانم جان ، كاش هر روز همين جا بوديم كاش ميشد به خانم جان همه چي گفت تا بلكه كاري ميكرد براي مني كه قرباني ناخواسته ايي بودم در اين بازي شوم

عمه بزرگ پيمان امد روي حياط خانم جان صدا زد

عمه بزرگ= خانم جان ، بزار عروس خانم بياد داخل همه از كنجكاوي تلف شدن

خانم جان = امديم ، بگو خودشون اماده كنن

با يك لبخند كه تظاهري بيشتر نبود واردجمع شديم خانواده بزرگي داشت عمه و عموهاش ديده بودم اما بچه هاشون نه اكثريت شون ازدواج كرده بودند و بچه هم داشت اند ….

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید