توي اتاق من حق وارد شدن نداريد و حق دست زدن به وسايل من هم نداريد اگر متوجه بشم چيزي جابه جا شده يا نباشه مطمئن باش اين قدر ارام باهات حرف نميزنم اتاق اخري براي تو ، ميتوني وسايل ات بزاري اونجا
راس ساعت ٨ بايد صبحانه حاضر باشد ،راس ساعت دو هم ناهار حاضر باشه هر روزم همان غذايي درست ميكني كه من ميگم واي به حالت يكي از قوانينم يادت بره يا بخواهي خلاف اش عمل كني اون موقع با من طرفي
من= بله متوجه هستم
پيمان = حالا برو ميز بچين
هيچ كس تا حالا با من با لحن طلبكارانه و دستوري حرف نزده زماني هم عادت نداشته باشي خيلي خيلي سخت تحمل كردن دستور هاي از روي اجباري حتي اگر من بيشتر از او قرباني نباشم كمتر از او نيستم پس شايد من هم به اندازه او ميتونم بي رحم باشم اما فعلا توپ توي زمين اون
ميز چيدم طبق فرمايشون كه نبايد باهاشون ناهار بخورم ،رفتم توي اتاق فقط دليل اينكه چرا فكر ميكند من علاقه مندم به او نزديك بشوم را نميدانم هركس يك روز با ما زندگي كند متوجه بي ميلي من به او ميشود نميدانم خودش چرا زيادي خودش تحويل ميگيرد
پيمان=
اينكه هيچ جوابي نميدهد همش سكوت ميكند من و بيشتر ميترسونه كه نكند اينم بخشي از نقشه شون باشه براي همين من بيشتر مجاب ميشوم كه اذيت اش كنم تا بالاخره خودش بيايد حقيقت بگويد اما نميدانم كي قرار اين بازي مسخره تمام بشه فقط اين ميدانم اين بازي بايد طبق ميل من پيش بره اين دفعه بازنده من نيستم
ميز چيده بود به نظر مي امد غذاي خوشمزه ايي باشد كه اميدوارم همين طور باشه كه اصلا حوصله بحث راجب اين موضوع ندارم …