همه يك جورايي از يهويي شدن عقد من شوكه شده بودند كه فكر مي كردند ما از قبل برنامه داشتيم فقط منتظر اين بوديم ارمان مراسم تموم بشه بعد من عقد كنم اما اي دل غافل علاوه بر اينكه هيچ برنامه ايي نبود همه چي يهويي و بدون برنامه بود
اين هفته هم به سرعت سپري شد تا رسيد روز عقد صوري كه حتي عقدي هم در كار نبود يك كت و شلوار نباتي رنگ پوشيدم يكم هم ارايش كردم براي حفظ ظاهر ،رفتيم محضر خانه مرضيه خانم خيلي خوش حال بود كه قرار پسرش سر و سامان بگيرد اما خبر نداشت كه چه برنامه ايي دارد
من و پيمان كنار هم نشستيم عاقد شروع كرد به خواندن خطبه بعد سه بار خواندن طبق رسم رسيد نوبت بله گفتن من همه منتظر بودند بغضي راه گلوم بسته بود چاره ايي جز بله گفتن نبود
من=با اجازه پدر و مادرم و بزرگتر هاي جمع بله
بله ايي كه به معني تمامي بود بله ايي كه زودتر گفته شده بود ،بله ايي كه معلوم نميشد من كجاي كارم
همه دست و كِل زدند پيمان هم بله گفت تموم شد همه چي فقط به خدا سپردم
پيمان=اگر اجازه بدهيد من و ارام دوري توي شهر بزنيم
بابا=بريد به سلامت ،ما هم ديگه ميريم خانه من يكم ناخوش و احوالم
اقا علي=اگر مشكلي هست بريم بيمارستان
بابا=ممنوم ،يكم استراحت كنم خوب ميشم
چه مي دانست اند غم باباي من يكي و دوتا نيست ،خار شدن دخترش را بل چشم خود ميديد بدون انكه بتواند كاري كند در ان لحظه حتي اسمان هم به حال من مي گريست ….