پروانه=وای ارام تویی چه قدر تغییر کردی دختر دلم برات خیلی تنگ شده بود کجایی ناپیدایی
من=منم واقعا دلم برات خیلی تنگ شده بود من ناپیدا ام تو نیستی بابا ما هستیم
پروانه=ما هم همین جاییم کار خاصی نمیکنیم
من=چه کارا میکنی
پروانه=من فعلا دانشگاه نمیرم در واقع پشت کنکورم
من=خیلی هم عالی امیدوارم به هدفت برسی
پروانه=مرسی عزیزم همچنین راستی شماره ات بهم بده که بیشتر در ارتباط باشیم بریم بیرون حسابی حرف بزنیم
من=اره حتما واقعا من و تو حرف برای گفتن خیلی داریم
پروانه =خیلی خوشحال شدم مزاحمت نباشم جایی داشتی میرفتی
من=منم خیلی خوش حال شدم،مراحمی عزیزم اره داشتم میرفتم کتاب بگیرم
پروانه=پس برو به کارت برس شب بهت پیام میدهم
من=حله فعلا کاری نداری
پروانه=نه عزیزم خداحافظ
من=خداحافظ خیلی احساس خوبی داشتم که پروانه دیدم هنوز همان دختر مهربون،خوش رو بود ولی من احساس میکردن غمی پشت چهره اش مخفی بود خودش میخندید اما چشماش نه،همیشه چشم های ادم ها حال درونی شون توصیف میکنه امیدوارم بهترینا براش اتفاق بیفته ومشکل خاصی نداشته باشه…..