من=چشم بهشون میگم
پیمان=افرین دختر خوب،حیف شد قرار بود با پولای من شاهانه زندگی کنی اما مثل اینکه پدرت بی غیرت تر از این حرفاست ،اما اشکال نداره من خودم این ماجرا به طریق خودم درست میکنم
صادق هدایت یک جمله معروف داره که میگه اندوه که از حد بگذره جایش را میدهدبه یک بی اعتنایی مزمن ،دیگر مهم نیست بودن یا نبودن ،دوست داشتن یا نداشتن ان چه اهمیت دارد یک کشتار رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند و در ان لحظه درسکوت فقط نگاه مکنی و نگاه میکنی
من=اگر صحبت تا تون تموم شد بریم بیرون
پیمان =راستی برای عقد هم بهانه ایی جور کن محضری تموم بشه
من=اونم چشم
یک پوزخندی زد از در رفت بیرون
دیگر صحبتی نکردیم تا اینکه انها رفتند
من=بابا میشه لطفا بهانه ایی بیارید که عقد محضری انجام بشود مراسم این برنامه ها نباشد
ارمان=ارام،میخواهی راضی اش کنیم که بگذره هنوز وقت هست
اخه تو چی میدانی که چه اتفاقی افتاده چه میدانی الان به صورت موقت زن اشم ،تو چه میدانی قراردادی امضا کردم که سند بدبختی من است تو چه میدانی……