ویرگول
ورودثبت نام
Hanieh shahba
Hanieh shahba
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دنیای ارام#پارت هشتاد وسه

هر انچه جلوتر میرویم بیشتر به سختی اش پی می بریم از زمان برگشت مون به خانه هیچ کس حتی تظاهر به خوب بودن و فوی بودن نمی کند که دلگرمی برای بقیه شود همه یک جورایی انرژی شون به اخر رسیده ،فقط تنها کاری که ازشون بر می آید اماده شدن برای خداحافظی

من هم رفتم توی اتاقم وسایل ام جمع کنم تمام هر انچه نیاز داشتم بر داشتم اخرین وسیله که قاب عکس خانوادگی مون بود هم داخل ساک گذاشتم با خودم جمله معروف صادق هدایت را تکرار کردم ، که میگه به پایان فکر نکن اندیشیدن به پایان هر چیز ،شیرینی حضورش را تلخ میکند بگذارپایان تو را غافلگیر کند درست مثل اغاز

هیچ کس نمی توانست هیچ کار کند این موضوع بیشتر ازارشون میداد اینکه قرار بود ارام نقش قربانی بی گناه بازی کند بیشتر ازارشون می داد

ساعت پنج بیدار شدم رفتم پایین تدارک یک صبحانه مفصل و دیدم دلم میخواست اخرین صبحانه را دور هم بخوریم نمیدانم چه دلیلی بود ارام بودم

ساعت هفت بابا و مامان بیدار شدند کم کم بقیه امدند سر میز صبحانه حتی شیدا هم بود ارمان قضیه هم برای او تعریف کرده بود

ارمان=به به ارام خانم چه کرده همه رو دیونه کرده

من=کاری نکردم فقط دلم میخواهد برای اخرین بار دور هم جمع شدنمون ببینم

بابا=نگو این جور دخترم ،میایی دوباره پیش مون ،سر میزنی

من=فعلا نمیتونم بابا جون،ایشالله درست میشه همین چند ساعتی باقی مانده دیگه دلم نمیخواد درمورد اینده نامعلوم صحبت کنم ،فقط میخواهم شاد باشم ….

صادق هدایتدنیای ارامپارت هشتاد و سه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید