خانه اشفته تر از قبل شده بود انگار به همه یک جور شوک وارد شده بود باید بین بد و بدتر یکی انتخاب میشد
رفتم بالا گوشی ام برداشتم به شماره ایی که صبحی از اقا پیمان گرفته بودم پیام دادم
من=سلام شب بخیر،من با پیشنهاد تون موفقم فقط خواهش میکنم جز همان صیغه شرایط دیگه تون به خانواده ام نگید چون پدرم تازه یک سکته رد دادن قلب شون تحمل این همه درد نداره ممنون میشم
پیمان=
ساعت حدود ۱۰ بود که گوشی ام پیام اومد حدس میزدم اون دختره باشه پیام باز کردم با هر حرف اش یک لبخند روی لبم می امد داشتم به هدف ام نزدیک تر میشدم خیال ات راحت دختر جون من کاری نمیکنن پدرت به این راحتی ها خلاص بشود باید تقاص کار هایی که کرده پس بدهد حق گرفتنی نه دادنی
پیام دادم
پیمان=صبح برای امضا ی قرار داد و صیغه بیا به همون ادرسی که عصری امدی
ده دقیقه بعد پیامش اومد پیامی که محتوای ان نشان دهنده شروع زندگی تازه ایی با بد ترین شرایط بود ،پیامی مه فقط خدا میدانست قرار است چه سرنوشت تلخی برای من رقم بخورد…..