Hanieh shahba
Hanieh shahba
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

دنیای ارام #پارت هشتاد

دیگه منتظر نموندم بیشتر از این ادامه بدهد برای همین سریع تر رفتم بیرون

پیمان=

انگار توی سرم چندین بمب فعال کردن که هر دقیقه یکی از بمب ها منفجر میشود حالم از همه کس همه چیز بهم میخورد هیچ چیز روی روال نبود قرار هم نبود ماجرا تا اینجا پیش بره اما رفت حالاکه رفت پس باید تاوان پس بدهی دختر کوچولو ،تاوان گناه پدرت

رفتم توی پذیرایی کمک مرضیه خانم

من=مرضیه خانم اجازه بدهید کمک تون کنم

مرضیه خانم=الهی قربونت برم نیازی نیست ،همه چی اماده است شما برو پیش همسرت

همسر تنها واژه اشنا اما غریبه ای بود که این روزا قرار بشنوم

من=یکم خسته ان دارن استراحت میکن

مرضیه خانم =پس شما هم برو استراحت کن یک سلعت دیگه ناهار میکشم

به هر روش رفتم نشد که نشد برای همین مجبور شدم دوباره برگردم توی اتاقی که فرشته عذابم قرار داشت به خودم گفتم فقط یک امروز تظاهر کن زود تموم میشه حداقل خوبی ایش اینه خانواده اش قرار بدون ان دیگه لازم به تظاهر نیست. روی تخت اش خوابیده بود ساعدش هم روی سرش گذاشته بود فکر کنم سر درد داشت نمی دانم متوجه حضور من شد یا واقعا خواب بود به هر حال من ترجیح دادم روی صندلی میز کارش بشینم تا این یک ساعت هم بگذره زودتر از این اتاق که احساس خفگی برای من داشت رها بشوم . بعد ازچهل دقیقه که صدای قاشق وچنگال از پذیرایی شنیدم ترجیح دادم برم بیرون تا قبل از اینکه بیایند صدامون بزنند و‌ما را توی این وضعیت ببینند ….

خانمدنیای ارامپارت هشتاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید