پیمان=
اشفته بودنش کاملا مشخص بود که اونا هم اوضاع بهتر از من ندارند اما یک پدر میتواند تا چه حد بی غیرت باشد که باعث بشود خانواده اس اسن طور زجر بکشند
ارام=
زمانی از اون ویلا امدم بیرون فهمیدم زنده ام هنوز اما تعریف از زنده بودن چی باشه همین که رسیدم توی ماشین اشک های منم مثل نم نم بارون شروع به ریختن کردند دیگه رمقی توی بدنم نبود زمانی رسیدم خانه فقط رفتم توی اتاقم ساعت ها فکر کردم همه چیز سنجیدم هیچ راهی جز قبول کردن نبود با خودم خیلی فکر کردم به خودم قبولوندم اگر قراره این شرایط بپذیزی باید پای همه چی اش وایستی باید بپذیری که اون الان زخم خورده قرار هر روز تو را سرکوفت بزنه قرار باهات بد رفتاری کنه اگر میتونی اونو ببخشی و سکوت کنی قبول کن اگر نه بیخیال شو اونجا تو باید ارام واقعی ات بکشی باید بشی مثل اسم ات ارام تا جلوی طوفان را بگیری قسمت سخت ماجرا گفتن به خانواده ام بود که میدانستم مخالفت میکنند رفتم پایین تا باهاشون حرف بزنم …..