هنوزم ناراحتم و هنوزم دلتنگ.
اگه بتونم، ساعت ۶ پا میشم، ولی دیگه اون اوّلش هم توهّمِ امیدی نیست.
وقتی کیف نمیبرم (و البته اون کاپشنِ بزرگِ لعنتی رو)، دانشگاه حسّ خیلی بهتری داره،
از خوابیدن روی کُندهی اون درخت تا خیلی کارایی که توی حالت عادی نمیتونی انجامش بدی.
نه فقط حرفایی که به دوستام میزنم، که حتی یه سری چیزای همینجا هم برای اینه که خودمو گول بزنم.
مثلاً خودِ این نوشته که میخواد بگه ناراحتم، ولی نمیتونه قبول کنه که بگه: "باخت. همین". همین.