حامد.
حامد.
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

۹۹- فروردین، افسردگیِ قر-دار.

شب که بشه، اگه یادم بمونه، بقیه‌شو می‌نویسم.

یه ماه پیش جمله‌ی بالا رو می‌نویسم و الآن، وسط اردیبهشتی‌ام که چون کرونا اومده، گذاشتمش یه گوشه که چند روز دیگه بازش کنم. یادم موند و توی این روزا هم چند بار دلم خواست بیام ادامه‌ی این نوشته رو کامل کنم، ولی نشد. شاید دوست داشتم تکرار شدن یه سری چیزا رو ببینم و با اطمینان بیشتری بنویسم و شایدم از این می‌ترسیدم اون‌قدرا هم که فکرشو می‌کردم، این‌طوری نباشن این روزام. هی میام و هی می‌رم. خوابمو درست می‌کنم و خرابش می‌کنم. فروردین و تا این‌جای اردیبهشت، قشنگِ خسته‌ایه. پر از دلتنگی! پر از ناراحتیایی که هی ذوق می‌کنن و یه حرکتی می‌زنن و خیلی زود، از بی مخاطبی قایم می‌شن یه گوشه‌ای از فکرام. کارایی که دیگه انجام شدن یا نشدنشون اون‌قدرا هم اهمیتی نداره. حالا هی برنامه بریزم و هی تیک بزنم یا نزنم. تیک زدن دلتنگیارو کم نمی‌کنه. می‌کنه؟

بقیه‌ای نداره این نوشته. نه که نوشتنی‌ای نداشته باشم،‌ ولی ترجیح می‌دم وقتِ خودم یا کسی که داره این نوشته رو می‌خونه رو بیشتر از این نگیرم.

ولی می‌گیرم! هِی میام قشنگیا و خوشحالیای زندگیمو برای خودم می‌نویسم و ناراحتیامو می‌ذارم برای ویرگول یا نوشته‌دونی‌های اجتماعی‌تر. یه روز کتاب می‌خونم، یه روز فیلم می‌بینم و چند روز هم به جز تراریا بازی کردن کار دیگه‌ای نمی‌کنم. فلاتر یاد می‌گیرم و به جاش، از تیکّه‌های آسون‌تر درسای دانشگاه فرار می‌کنم.

بیشتر از The Platform فیلم دیدم این روزا، ولی بیشتر از خود فیلم و حسّ خوبی که دیدنش تا یه روزِ بعد بهم می‌داد، اینو فهمیدم که شاید بهتره به جز فیلمایی که بهم می‌گن ببین، فیلمایی که دارن به بقیه می‌گن ببین رو هم ببینم. شاید چند وقت دیگه مانی هایست رو ببینم، شایدم نه. مهم اینه چیزایی که دوست‌داشتنی‌ان رو شروعشون کنم و تا جایی که گریه‌م نگیره،‌ سعی کنم فکرها و حس‌هامو جدّی بگیرم (یا نگیرم).

آره. به نظر میاد تیک زدن یه سری چیزا و یا حتی نوشتنشون، دلتنگیا رو هم کم می‌کنه. حالا باز ممکنه تا یه ماه هیچی ننویسم، شایدم یه سال یا همیشه. شایدم دو روز دیگه ذوق کنم و بیام راجع به این که "هورا. چه‌قدر نقّاشی کشیدن توی فلان سایت قشنگه" بنویسم و یا حتی، یه غرِ ریز. یه قِرِ ریز.

وَ «مَن»، شروعِ تمامِ اشتباه‌هایِ زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید