بذار صحبت مون رو با این داستان جالب در مورد کشاورز و اسب شروع کنیم. یه کشاورزی یه اسبی داشت که یه روز این اسب افتاد ته چاه؛ هرکاری کرد اسب رو از چاه بیرون بیاره نشد. دید اسب داره اذیت میشه و خودش هم که نمیتونه نجاتش بده، گفت بذار خاک بریزم روش دفنش کنم. وقتی کشاورز داشت خاک می ریخت تو چاه این اسب هی تکون می خورد و جابجا می شد و خاک ها رو زیر پا سفت می کرد...و وقتی چاه پر شد اسب هم از چاه بیرون اومد.
حالا چه درس هایی از این داستان میشه گرفت؟ ویدئو محسن حبیبی دولابی رو تا انتها ببین تا نگاهت به مشکلات تغییر کنه!
یه مهارت دیگه می خوام بهت یاد بدم که بهتر بتونی با مشکلات زندگیت مواجه بشی. اونم تکنیک تشریح هست. وقتی ما یه مشکلی برامون پیش میاد می تونیم از 2 زاویه بهش نگاه کنی؛ اول اینکه اون مشکل رو برای خودمون انقدر بزرگ کنیم که مانع حرکت مون بشه، دوم اینکه جنبه های مثبت رو ازش دریافت کنیم! شاید بگید مگه میشه یه مشکل جنبه مثبت هم داشته باشه؟ یه جمله ای از من به شما نصیحت، انسان هیچ وقت در رفاه و آرامش رشد نمیکنه، اون چیزی که مار رو رشد میده سختی ها و رنج ها هستن. اما به یه شرطی، اونم اینکه زاویه دیدت رو به مشکلات تغییر بدی.
خب صحبت رو طولانی نمی کنم، بریم تکنیک تشریح از استاد محسن حبیبی دولابی رو بشنویم و بعد تمرین رو شروع کنیم.
همه مون می دونیم که نقش قربانی رو بازی کردن همیشه راحت ترین کار بوده. این که تقصیرها رو گردن دیگران بندازیم و خودمون رو بکشیم کنار. دیالوگ هایی مثل اینکه اگر تو همچین خانواده ای به دنیا نیومده بودم اوضاع بهتری داشتم، اینکه نتونستم کنکور رو خوب بدم به خاطر این بود که خیلی هزینه نکردم مثل بقیه، تقصیر مامانمه که من انقدر عصبی و استرسی شدم و و و ... هزاران دیالوگ دیگه میشه به اینا اضافه کرد.
اما مارک منسون یه حرف جالبی می زنه و اون اینه که، مشکلات زندگی به هر دلیلی که ایجاد شده باشن، چه تو مقصر باشی و چه نباشی، در هر حال مسئولیتش با تو هست. تو الان مشکل ایکس رو داری، کاری به این نداریم که مقصر ایجاد این مشکل تو بودی یا نه، اما الان تو مسئول این هستی که چطور با این مشکل برخورد کنی؟
گاهی انقدر موانع رو برای خودمون بزرگ می کنیم که اهداف مون رو یادمون میره. یادت باشه هر وقت روی مشکلات و موانع تمرکز کنی، انقدری برات بزرگ میشن که دیگه نمیذارن هدفت رو ببینی.
بیا از همین امروز سعی کن که نگاهت رو به مشکلات تغییر بدی، به صورت نرم و تدریجی، برای اینکه ذهنت به یه چیزی عادت کنه باید کم کم براش جا بندازی. اگر بتونی قدم های کوچیکی در این راه برداری ذهنت باورش میشه که میتونه و قدرت و انگیزه بیشتری برای برداشتن قدم های بزرگتر پیدا میکنه.