طولانی شدن مسیر
عدم هزینه برای آموزش تیم
نارضایتی هایی که در اعضای تیم به علت دستمزد پایین بروز پیدا می کند
امکانات فنی و رفاهی پایین
صرف انرژی ذهنی زیاد برای حل مشکلات مالی
نبود تشویقی های مناسب و برنامه ریزی شده، که منجر می شود به تحمل فشاری کاری زیاد توسط تیم
به لیست بالا اضافه خواهد شد...
در تجربه راه اندازی استارتاپ بین المللی-قسمت 1به اینجا رسیدیم که من خفه شدم در کارهای فریلنسری، این جریان تا مدتها ادامه داشت، همیشه برای من سوال بود که کجای مسیر اشتباه می باشد که من نتایج درستی را نمی توانم بگیرم و اما هیچوقت به جوال سوال نمی رسیدم، اما چرا همیشه برای من باقی بود.تا مدتها ادامه داشت تا روزی که بعدا توضیح خواهم داد مسیرهای جدیدی به روی من باز شد.
یکی از دلایل عمده به دیوار خوردن تیم های استارتاپی موضوع هزینه ها می باشد، دلیل اینکه تیم ها دچار مشکل بی پولی می شوند، عدم آگاهی از مسیر راه می باشد، زمانی که شما قصد دارید استارتاپی را راه اندازی کنید باید در وهله اول باید یاد بگیرید واقع نگر باشید، توانایی های خودتان، اعم از مالی، زمانی و نفرات تیم را لحاظ کنید، ممکنه است توانایی بسیار پایین تر از انتظارات راه اندازی یک استارتاپ باشد، بنابراین شما کار سختی را در پیش دارید و احتمال موفقیت به طرز چشمگیری کاهش پیدا می کند.
مشکل مالی در تیم ما هم مشهود بود، بنابراین نمی توانید هزینه هایی در موضوع آموزش را داشته باشید و همیشه به دنبال راهی هستید تا با کمترین هزینه و حتی بدون هزینه مشکلات را حل کنید، درسته که انسان در سختی ها شکل می گیرد اما برخی مواقع هزینه درست می تواند مسیر طولانی و چندین ساله را بسیار کوتاه کند، و از آنجا که در استارتاپ زمان مسئله مهمی می باشد بنابراین بسیار حائز اهمیت است که هزینه هایی برای کوتاه تر کردن زمان انجام بشود.
نوع نگاه افراد تیم به جهان و زندگی برای اعضای یک تیم بسیار حائز اهمیت می باشد. یک تیم استارتاپی باید در وهله اول ساعتها با یکدیگر صحبت کنند تا همگی به یک نقطه مشترک در مورد هدفی که از این استارتاپ دارند رسیده باشند، اما قبل از این موضوع مدل ذهنی افراد مهم است، اعضای تیمی که زاویه های دید بسیار متفاوتی به زندگی، کار، پول، زمان و... دارند خیلی سخت می توانند هم تیمی خوبی کنار هم باشند، مگر اینکه مربی خوبی وجود داشته باشید که بتواند نقاط مشترک را تقویت کند و بچه های تیم را به یکدیگر نزدیکتر کند.
اما باید متوجه باشید اگر باشه هر کدام از اعضای تیم به صورت جدا در مورد استارتاپ و هدفش صحبت می کنند باید نزدیک به یکدیگر باشد، در غیر اینصورت مسیر خوبی را نمی توان برای استارتاپ پیش بینی کرد.
هیچ جمله دیگری نمی تواند به این خوبی تجمیع فکر و رفتار یک انسان را برساند. فردی که ذهن جهان سومی قوی دارد به نظر من اصلا مناسب هم تیمی بودن نیست، تیم های استارتاپی کاملا دموکرات و منعطف هستند، باید تفکر انتقاد پذیر نسبت به خود و کار را در پیش بگیرند ( وهله اول خود ) و قبول کنند قطعیت وجود ندارد، ذهنی جهان سومی که شامل یک سری خصوصیات( صحبت از خوب یا بد بودن نیست ) را در خود جا داده است، مناسب هم تیمی شدن نیست، مگر اینکه پتانسل تغییر را در آن مشاهده کرده باشید.
وقتی به ذهن جهان سومی اشاره می کنیم، به نظر من یکی از این باگ ها، با تجربه است. افرادی هستن که گمان می کنند چون تجربه دارند بنابراین بیشتر می فهمند، بیشتر یاد دارند، بیشتر حق نظر دارن به این میگن تله تجربه، مراقب باشید، این افراد را در تیم شناسایی کنید و متذکر بشوید تجربه بسیار گرانقیمت می باشد اما به شرطی که در قدم اول باید بپذیری تجربه همه چیز نیست و باید یاد بگیری به تجربه خودت هم انتقاد کنی و در قدم دوم موردی که می تواند تجربه را ارزشمند کند یادگیری مداوم است در غیر اینصورت تجربه چیزی نیست که بتواند به تنهایی عامل موفقیت و برتری باشد.
واژه رهبر، وزن سنگینی دارد، یک رهبر برای اینکه بتواند تیم را هدایت کند و در کنار خود، تیم را به جلو ببرد، باید دارای ویژگی های فردی و فنی مناسبی باشد. به نظر من ویژگی های فردی به شدت حائز اهمیت می باشد.
رهبر یک تیم استاراتاپی باید یک روانشناس خوب باشد، بتواند روحیات بچه ها، باگ های ذهنی و... را شناسایی کند، تیم را از نظر روحی و شخصیتی در مسیر درست قرار بدهد، و در نهایت باید خود چالش های متفاوتی را پشت سر گذاشته باشد.
با این اوصاف مشاهده کنید چند درصد از افرادی که ادعای کوچینگ می کنند در شبکه های اجتماعی صلاحیت این کلمه را دارند، چطور میشه بدون پشت سرگذاشتن چالش های متعدد و چندین سال مطالعه جدی بتوانیم کوچینگ بشویم، واژه های خوشگلی که هر کسی دوست دارد ادعای آن را یدک بکشد.
ادامه دارد...