یک تیم حرفهای را در نظر بگیرید که کارشان طراحی و ساخت اتومبیلهای روز دنیاست. این تیم در ابتدا نقشهای از جزئیات و قطعات خودرو تهیه میکنند، سپس سفارش ساخت قطعات را به کارخانهای ارسال میکنند. وقتی قطعات آماده شد نوبت به مونتاژ آنها میرسد. طبق نقشه قطعات را در کنار یکدیگر قرار میدهند و در نهایت اتومبیل شکل و شمایل پیدا میکند.
وقتی طراحی و ساخت به پایان رسید نوبت به چه اقدامی میرسد؟ آیا کارکنان این تیم دست به چانه یک گوشه میایستند و اتومبیل را تماشا میکنند یا اینکه امتحانش میکنند؟ پاسخ واضح است.
اما بسیاری از ما به جای امتحان کردن، یک گوشه میایستیم و نگاه میکنیم. با خود میگوییم قرار است طبق فلان استراتژی پیش بروم اما یک سؤال اجازه پیشروی نمیدهد:
آیا برنامهای که طراحی کردم کار میکنه؟ اگه جواب نده باید چیکار کنم؟
این سؤال من را به یاد ضربالمثل آش نخورده و دهان سوخته میاندازد. هنوز یک قدم هم برای آزمایش برنامه برنداشتهایم و نگران آنیم که مبادا شکست بخورد. سازندگان خودرو هم اگر مدام غصه بخورند و با خود بگویند که اگر کار نکند چه غلطی کنیم، هیچ خودرویی ساخته نمیشود.
من معتقدم ابهام دلیل اصلی چنین مشکلی است. مسیر واضح نیست. ما نمیدانیم فلان استراتژی جواب میدهد یا نه، دانشمندان هم نمیدانستند که فلان فرضیه جواب میدهد یا نه اما با این وجود چارهای جز امتحان کردن نداشتند.
اصلن بگذارید خیالتان را راحت کنم؛ قرار نیست مسیر برایتان واضح و روشن شود. مسیر زندگی مثل جادهها علامت راهنمایی ندارد. به همین خاطر تنها راه برای اینکه بدانیم چیزی جواب میدهد یا نه، آنست که امتحانش کنیم. به عبارتی دیگر، اقدام ابهامزدایی میکند.
البته منظور من بیگدار به آب زدن نیست. اینطور نباشد که بدون هدف و ابزار لازم راهی شویم. بلکه منظورم کنار زدن شک و تردیدهای ناشی از کمالگرایی است. باید مراقب باشیم کمالگرایی به بهانه احتیاط فریبمان ندهد.
حال نوبت شماست؛ آیا تاکنون با مشکلی اینچنینی مواجه شدهاید؟ اقدام کردید یا آنکه تسلیم ابهام شدید؟
شاید برایتان مفید باشد:(برنامهریزی مثل سپر است)