گاهی خواسته یا ناخواسته از ایدهآلی که برای خودمان فرض کردهایم دور میشویم، دیگر دل و دماغ نوشتن را نداریم و اگر دیر بجنبیم، رشته نوشتن از دستمان فرار خواهد کرد. حال در چنین شرایطی نویسنده کلافه میشود و با خود میاندیشد که کجای مسیر را اشتباه رفته که دچار چنین اشتباهی شده است.
اجازه بدهید به یکی از تجربههای خود در شروع مسیر نویسندگی اشاره بکنم، زمانی که روزها بین نوشتنهایم وقفه ایجاد میشد و در چنین شرایطی خواستار نوشتن بودم و توانایی آن را هم داشتم اما شروع برایم دشوار مینمود.
حال گاهی اوقات استمرار محفوظ است اما نوعی رخوت و بیهودگی بر ما مستولی میشود، در اینگونه شرایط چه بکنیم؟
بعد از مدت طولانی نوشتن و آشنایی به پیچ و خمهای مسیر نویسندگی، راهکارهایی را برای خود ابداع کردم که با وجود آنها شروع نوشتن به چالشی آسان مبدل شد.
هر کدام از راهکارهایی که به آنها اشاره میشود، نقش بسزایی در مسیر نوشتن من ایفا کرده. باشد که مورد پسندتان واقع شود.
برای محکوم کردن خود نیاز به یک بستر آرامشبخش دارید. خودکار و قلم را بردارید و هر وسیلهای که نمایانگر ساعت است را از مقابل دید خود بردارید تا استرس و اضطراب به حداقل برسد. آنچه شما احتیاج دارید آرامش است.
حال آرام و بدون عجله شروع به نوشتن کنید. راجع به هر چه که دوست دارید بنویسید و اصلا برایتان مهم نباشد که نوشتههایتان معنا میدهد یا نه. نکته قابل توجه آن است که در حین نوشتن گهگاهی گریزی به خودتان بزنید و جملات تندی به خودتان خطاب بکنید.
خود را به مانند مجرمی تصور کنید که هیچ راه بهانه و توجیهی پیش روی خود نمیبیند و به سخنان قلم گوش فرا دهید. آنکس که مینویسد شما نیستید بلکه قاضی این محکمه است که گناهان و کمکاریهایتان را برایتان بازگو میکند.
شاید کسی بگوید که این نحو محاکمهگری به مانند سرکوفت زدن اطرافیان است و چیزی جز سرخوردگی به دنبال نخواهد داشت ولی در جواب به او میگویم که تفاوت مشهودی بین سرکوفت و خودمحاکمهگری وجود دارد. در سرکوفت شما تحقیر میشوید ولی در خودمحاکمهگری ما صرفن خود را تنبیه میکنیم.
این نوع محاکمه به مانند شکی است که به بیماران وارد میشود تا آنها را به مسیر حیات برگرداند، حال ما نویسندگان هم به این شک نیازمندیم.
اما برخی مواقع از عمد به وبسایت یا صفحات اینستاگرام دوستان یا اساتید خود سرک میکشم و با غیض به آنها مینگرم. آنها همیشه عالی کار میکنند و حتی با وجود تمامی موانعی که در مسیرشان موجود است، ادامه میدهند.
با خود میگویم که بنگر دوستانت چگونه سختکوشی را الگوی خود قرار دادهاند و از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند ولی تو چگونه اوقات خود را عاطل و باطل میگذرانی.
گونهای دیگر از محکومیت در این مرحله رخ میدهد و طولی نمیکشد که شرارههای حسادت زبانه میکشد و حتی با وجود اکراهی که از نوشتن دارم باز هم به سراغ آن میروم.
حال این خود میتواند گریزی به این حقیقت مسلم باشد که ما با انتشار یک محتوای ساده چگونه میتوانیم دوستانمان را یاری بدهیم. اگر چه که انتشار یک محتوا دست کم گرفته میشود ولی تبعاتی اینچنینی به دنبال دارد.
این فکر به مانند برقی در ذهن مشکل میگیرد که اگر ننویسم، مجبور به انجام کارهایی خواهم شد که آنها را نمیپسندم و چه بسا از آنها اکراه دارم. فرض کنید که بعد از گذشت چندین سال، نگاهی به عقب خود میافکنید و متوجه میشوید که چقدر از رویایتان فاصله گرفتهاید. در این حال انسان با خودش میگوید: ای کاش با وجود تمامی سختیهایی که در مسیر وجود داشت ادامه میدادم بلکه الان مشغول به انجام کاری بودم که آن را میپسندیدم نه کاری که میلیونها کیلومتر از عالم من فاصه دارد.
همین حس سرخوردگی کفایت میکند تا من هر طور شده قلم به دست بگیرم و بنویسم. حال اینجاست که من شعاری خاص را سرمشق خود نهادهام و هر روز آن را تکرار میکنم:
شکست خوردن در مسیری که دوست دارم را هزاران بار ترجیح میدهم به پیروزی در مسیری که به هیچ عنوان از آن خشنود نیستم.
این یکی از روشهای مورد علاقه من برای شروع دوباره است. هر روز که از خواب برمیخیزم و هزاران فکر و خیال دوباره به ذهنم هجوم میآوردند، یک موسیقی در سبک حماسی پخش میکنم و مشغول به نوشتن میشوم. ممکن است این موسیقی به نوشته من جهت بدهد، خب چه اشکالی دارد؟ غرض نوشتن است که حاصل شد.
شگفتانگیز است که گاهی برخی از موسیقیها با ایدههایی یکهویی شما را غافلگیر میکنند. چه بهتر از اینکه با یک تیر دو نشان بزنید.
هانس کریستین اندرسن نظر جالبی راجع به موسیقی دارد:
جایی که کلمات ناکام بمانند، موسیقی سخن میگوید.
جملههایی برای روز مبادا
به نظرم مهم است که هر نویسندهای در کنار نوشتنهای روزانهاش، فرصتی را هم به جمعآوری جملاتی اختصاص بدهد که او را برمیانگیزانند. جملههایی از اساطیر هنر، نویسندگان بزرگ و چه بسا جملههایی که خودتان آنها را نوشتهاید.
به همین منظور یک لیست از این جملات را تهیه کردهام که آن را روز مبادا نامیدهام. بدین ترتیب کافیاست ناامیدی به سمتم هجوم بیاورد تا به سراغ آن لیست بروم و آن را مرور بکنم.
اورهان پاموک میگوید:
نوشتن، انتقام گرفتن از حیاتی است که نتوانستی آن را زندگی بکنی.
شما اولین نویسندهای نیستید که دچار سختی و ملالت میشوید و آخرین نویسنده هم نخواهید بود. از این رو به شما توصیه میکنم سرگذشت برخی از نویسندگان پیشین و معاصر را مطالعه کنید. این سرگذشتها آکنده از تاریکیهای ناامیدی است که به نور امید مزین گردیده است.
تمامی نویسندگانی که آثاری ادبی و شاهکار خلق کردهاند، مدتی دچار سختی و فقر و حتی گرسنگی بودهاند ولی ثابت کردهاند که در ناامیدی بسی امید است.
یکی از نویسندگانی که سرگذشت او و چه بسا تمامی سخنانی که به زبان میراند به من آرامش و انرژی میبخشد، جی.کی.رولینگ خالق هریپاتر است. او الگوی تمام عیاری است که ثابت میکند در بدترین شرایط مثل طلاق و فقر و تنهایی میتوانم دست به خلق شاهکار زد. با این وجود آیا بهانهای برای من باقی میماند؟
دست کم بدبختترین انسانها هم دستاوردهایی در زندگیشان داشتهاند که میتوانند به آنها دلخوش کنند. حال کمی به گذشته خود بنگرید، حتما پیروزی و موفقیتی در آن نهفته است که از خاطرتان رخت بربسته ولی با بک جستجوی ذهنی سریع به خاطرتان برمیگردد.
یکی از پیروزیهای من در مسیر نوشتن آن بود که در ابتدا حتی برایم مقدور نبود بیشتر از ده دقیقه در طول روز بنویسم ولی اکنون میتوانم روزانه بالغ بر چندین ساعت بنویسم. آنچه موجب چنین پیشرفتی شد، یادآوری پیروزیهای سابق بر نوشتن بود نه الگو قرار دادن شکستها.
اینها روشهایی بود که من به عنوان محرک از آنها بهره میجویم.
حال محرک شما چیست؟ شما چه روشی را پیشنهاد میکنید؟