فرض کنید چندین سال از عمر باارزشتان را به یادگیری در زمینه روانشناسی اختصاص دادهاید. کتابهای قطور را مطالعه کردهاید و کلی دود چراغ به خوردتان رفته اما بعد از فارغالتحصیلی هیچکس به شما مراجعه نمیکند یا به عبارتی دیگر هیچ احدی برایتان تره خرد نمیکند. دلسردکننده است مگر نه؟
انتظار ما بیجا نیست. ما فقط میخواهیم جامعه به عنوان یک متخصص قبولمان داشته باشد و اگر مشکلی پیش آمد به ما رجوع کنند ولی این اتفاق هرگز رخ نمیدهد. حال بعد از مدتی خودمان را گم میکنیم سپس اعتماد به نفسی که در دوران تحصیل جمع کرده بودیم از دست میرود و در آخر گمان میکنیم راه اشتباهی را طی کردهایم.
اما تاکنون شده با خود بیندیشیم شاید اشتباه از خودمان باشد، یعنی اگر برایمان تره خرد نمیکنند مشکل خودمان است و برای حل آن باید به خودمان رجوع کنیم؟ در ادامه میخواهم به سه علتی که دیگران برایمان تره خرد نمیکنند اشاره کنم:
دیگران به ما نگاه میکنند، از ما الگوبرداری میکنند و در آخر تصمیم میگیرند به ما اعتماد کنند یا نه. اگر به توصیههای خود عمل نمیکنیم نباید از دیگران انتظار اعتماد نداشته باشیم. فرض کنید متخصص تغذیهای توصیه میکند نوشابه نخورید اما خودش بعد ساعت کاری پپسی باز میکند.
بنابراین برای به دست آوردن اعتماد دیگران باید به دانستههایمان عمل کرده و جدیت خود را از این طریق خاطر نشان سازیم. عالم بیعمل به چه ماند؟
گاهی لازم است به دیگران گوشزد کنیم. به عبارتی دیگر خودمان مسئولیت تبلیغات را بر عهده بگیریم. بارها دیدهایم مغازهها بنر بزرگی جلوی مغازهشان نصب میکنند تا به دیگران بفهمانند فلان مغازه اینجا افتتاح شده و لازم نیست جای دیگری بروند. حال ما هم باید بنر خودتان را نصب کنیم. مردم ایکس رِی ندارند تا بفهمند ما در چه زمینهای حرفهای هستیم.
برخی مواقع توهم متخصص بودن داریم. یک دوره کارآموزی شرکت میکنیم و گمان میکنیم برای خودمان کسی شدهایم. انتظار داریم برایمان فرش قرمز پهن کنند و دست بزنند. زهی خیال باطل. اول ثابت کنید متخصص هستید بعد انتظار دیده شدن داشته باشید.