حوالی سال 1943، آبراهام مزلو، روانشناس معروف آمریکایی نظریهای با عنوان "سلسله مراتب نیازهای انسانی" را برای توضیح نیازهای انسانی مطرح کرد. به صورت خلاصه این نظریه میگوید برخی از نیازها در سلسله مراتب نیازهای شما نیازمند توجه و دقت بیشتری نسبت به سایر نیازهایتان هستند. لازم است ابتدا نیازهای سطح پایین را رفع کنیم و سپس به سراغ نیازهای سطح بالاتر برویم.
به عنوان مثال اگر نمیتوانید نفس بکشید، گرسنگی یا بیکاری که هر دو مقوله مهمی به شمار میروند هیچ اهمیتی نخواهند داشت. شما در ابتدا میبایست نیاز خود به نفس کشیدن را برطرف کنید. وقتی این نیاز برطرف شد نوبت به نیاز بعدی یعنی گرسنگی میرسد.
این گفته از آبراهام مزلو را میتوانیم به برنامهریزی هم ارتباط دهیم. وقتی برخی نیازهای سطح پایین در زندگیتان خودنمایی میکنند و شما را از رشد و پیشرفت بازمیدارند، شما میبایست موارد غیرضروری را به دیوار بکوبید. به عنوان مثال فرض کنیم شما از مشکل اقتصادی رنج میبرید، آیا برنامهریزی برای کسب درآمد اولویت شماست یا برنامهریزی برای خرید و یادگیری پیانو؟
میدانم حرفی که میزنم بیرحمانه است اما وقتی صحبت از برنامهریزی به میان میآید، نیازها اهیمتی ویژه مییابند. من مخالف هنر و یادگیری موسیقی نیستم چرا که روزانه بخشی از فعالیت خود را به آن اختصاص دادهام ولی از شما سوالی میپرسم:
وقتی کسی دستش را روی گلویتان گذاشته و میخواهد خفهتان کند، فکر کردن به گرسنگی شب معنایی دارد؟ وقتی جیبتان خالی است و توانایی خرید ندارید، فکر کردن به مقولهای که محتاج تمرکز بالایی است معنا دارد؟
ناگفته نماند آنچه گفتم بیشتر به مانعزدایی اشاره دارد تا ایجاد شرایط. به عبارت دیگر مقصود من اینست که شما گاهی اوقات برای رشد و پیشرفت نیاز دارید موانع مسیر خود را برطرف کنید تا بلکه زندگی خود را به روال عادی بازگردانید. میخواهم دوباره مثالی بزنم:
فرض کنید تعدادی ماهی آکواریومی خریدهاید اما آکواریومتان سوراخ است و آب زیادی از دست میرود. حال برای اینکه ماهیها زنده بمانند دو راهحل بیشتر ندارید؛ اینکه مدام داخل آکواریوم آب بریزید یا نشتی آن را تعمیر کنید. کدام یک مؤثر است؟
صد البته که جلوگیری از نشتی به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردار است و شما مجبور نیستید مدام آب داخل آن بریزید. با تعمیر نشتی هم در وقت خود صرفهجویی میکنید هم در هزینه آب.
حال نیازی که سطح پایین است، نیازی که دست روی گلویتان گذاشته و راه نفستان را بسته، حکم نشتی را دارد. باید جلوی آن را گرفت در غیر اینصورت فاجعه به بار میآید. وقتی پِی ساختمان محکم نباشد، هزار طبقه که سهل است، یک طبقه هم بسازید فرو میریزد.
شاید از گفتههای من این طور برداشت کنید که منفینگر تشریف دارم اما من موضعی کاملن واقعگرایانه اتخاذ کردهام. برای توضیح مدعای خود دوباره میخواهم مثالی بزنم اما این بار مثال من رنگ و بوی شخصی دارد:
علاقه شدیدی به یادگیری پیانو داشتم. همین حالا هم دارم. یادگیری آن را به هر ترتیبی که بود آغاز کردم. با خود گفتم اشکالی ندارد اگر پیانو ندارم در عوض میتوانم با برنامهها و وبسایتهای آموزش موسیقی پیش بروم. آغاز کردم اما دو هفته بیشتر طول نکشید. اشتباه نکنید انگیزهام را از دست ندادم بلکه تصمیم گرفتم رهایش کنم لابد میپرسید چرا؟
بهتر از من میدانید یادگیری موسیقی نیازمند آرامش و تمرکز بالاییست. کسی که میخواهد موسیقی بیاموزد، میبایست درگیر نیازهای اولیه نباشد اما من درگیر نیازهای اولیه بودم. باید کار میکردم تا بتوانم دغدغهها و ناآرامیهای ذهنم را تسکین دهم. زندگی مثل فیلمها نیست. زندگی واقعی است. در دنیای واقعی اگر درآمدی نداشته باشی، خصوصن در این زمانه، لحظهای آرامش را تجربه نخواهی کرد.
به همین خاطر پیش از آنکه نیازهای اولیهام من را از موسیقی برنجانند، آن را رها کردم. در عوض وقت بیشتری به مسئله درآمد اختصاص دادم. به شما هم توصیه میکنم ابتدا نیازهای سطح پایین خود را برطرف کنید، نیازهایی که بیرحمانه زندگیتان را هدف میگیرند.
به گمانم حق با سامرست موآم بود:
«در دنیا هیچ چیز ناراحتکنندهتر از نگران استطاعت مالی بودن نیست. من از آنهایی که پول را حقیر میشمارند بدم میآید.»
و در پایان اینکه امیدوارم روزی فرا برسد بدون هیچگونه دغدغهای از بابت نیازهای ضروری و حیاتیمان، نیازهایی که در کشورمان از ما محروم کردهاند، به سراغ نیازهای سطح بالاتر خود برویم.