این ضروریست که بدانیم ما به عنوان یک انسان، با محدودیتهایی ذاتی مواجه هستیم و به هیچ عنوان راه گریزی از آن نیست. ما به ناچار مجبور به کنار آمدن با این مشکلات هستیم. ولیکن یک ربات میتواند بدون هیچ وقفهای کار کند و نیازمند به استراحت نیست اما من به استراحت نیاز دارم.
حال تصور کنید که هر شب خسته و کوفته از کارهای روزانه به رختخواب میروید ولی یکهو به یاد میآورید که تعدادی از کارهایتان باقی مانده است، چه حالی به شما دست میدهد؟
خوب به یاد دارم که هر شب با خستگی مضاعفی که داشتم به خواب میرفتم ولی متوجه میشدم که هنوز بسیاری از کارها باقی ماندهاند. با وجود آنکه هر روز زودتر از روز گذشته برمیخاستم ولی همچنان مشکل سرجایش بود.چه بسا روزهای بعدی به مراتب برنامههای بیشتری ناتمام باقی میماندند.
چندی بعد به خود نگریستم و دریافتم که چه مقدار تلفات دادهام. این برنامهریزی ناشیانه خسارات زیادی برایم به جای گذاشت:
استمرار در نیمی از کارها وجود نداشت. یعنی یک روز فلان کار انجام میشد و روز دیگر فلان کار جای آن را پر میکرد. تعدد در برنامههایم به حدی بود که خیلی از آنها را از خاطر میبردم و زمانی برای انجام همه آنها باقی نمیماند.
این برنامهریزی منجر به آن شد که هر روز زودتر از خواب برخیزم، در نتیجه خستگی روز گذشته باقی میماند و با خستگی روز بعدی تشدید میشد تا جایی که به بیماری سختی دچار شدم و تا چندین روز نمیتوانستم به کاری مشغول شوم.
مهمترین و در عین حال اصلیترین آسیبی که متوجه من شد، آن بود که بعد از گذشت چندین ماه تلاش شبانهروزی، هیچ پیشرفتی حاصل نشده بود و چه بسا شاهد پسرفتی بیسابقه بودم. استرسی ناشی از کمبود وقت باعث شد که صبر و حوصله از میان برود تا بلکه بتوانم به سایر برنامهها برسم.
در ضمن خلاقیت و نوآوری از میان رفت چون من تمرکز کافی برای ایجاد آن را نداشتم از این رو دائم تقلا میکردم که فلان کار تمام شود تا بلکه بتوانم به کار دیگری برسم. گاهی آرزو میکردم که ای کاش نیازی به خواب نداشتم یا دستکم روزها چند ساعتی طولانیتر بودند.
اما یک روز به یاد جملهای افتادم که چندین بار آن را شنیده بودم ولی از خاطرم رفته بود.
(بهینه کار کردن بهتر از سخت کار کردن)
برایم سوال شد که آیا من بهینه کار میکنم؟
آیا روشی که من در پیش گرفتهام به موفقیت منتهی میشود؟
باید راهکاری برای فرار از مخمصهای که در آن گرفتار بودم مییافتم. با خود گفتم اگر ربات بودم میتوانستم بیشتر از آنچه الان میتوانم انجام بدهم. این جمله نقطه عطفی در زندگی من بود که بدانم نمیتوانم مثل ربات رفتار کنم.
بدین ترتیب کلمه بهینه را پیش رویم قرار دادم و با خود اندیشیدم که چگونه میتوانم این کلمه را با برنامهریزی روزانهام پیوند بدهم. چندین روز به آن فکر کردم و در نهایت به این نتیجه دست یافتم که باید رها کنم چون من ربات نیستم.
بسیاری از کارها باری بودند که پیشروی را برای من سخت میکردند و من مجبور بودم تا آنها را رها کنم. این طرز فکر من را به یاد کشتیهایی میاندازد که به هنگام غرق شدن مجبور به تخلیه بارهایشان بودند، حال من هم مجبور بودم تا رها کنم و از غرق شدن نجات یابم.
اما رها کردن به این سادگیها نبود چون کمالگرا هستم و نمیتوانم از بسیاری چیزها بگذرم ولی وقتی دریافتم که هدف اصلی زندگیام مدام از من دور میشود، لاجرم بسیاری از برنامهها را دور ریختم و آنها را به زمان دیگری موکول کردم.
بدانید که باید رها کنید در غیر اینصورت در میان خروارها کار ناتمام دفن خواهید شد و چندی بعد به خود میآیید و میبینید که هیچ پیشرفتی حاصل نشده است.
خواندن این مطلب میتواند برایتان مفید باشد(عمدا به تاخیر بینداز)