فرض کنید که میخواهید به مسافرت بروید و پیش روی شما دو مسیر وجود دارد، یکی اتوبان صاف و هموار و دیگری جادهای پیچ در پیچ و پر از سربالاییها و سرپایینی و مسیری غریب است. کدام مسیر را برمیگزینید؟
اگر ترجیح میدهید از اتوبان بگذرید، احتمالا شما فردی هستید که از اشتباه کردن بسیار میهراسد و میپسندد که از روش آرامتری بهره بجوید ولی باید در نظر داشت که جادهی دیگر میتواند به مراتب از جاده صاف لذتبخشتر باشد ولی با خود میگویید من آن جاده را نمیشناسم پس عطایش را به لقایش وامیگذارید.
اما چگونه میتوان از اشتباه گریزان بود ولی با این حال انتظار داشت که مسیر برایمان جذاب باشد؟ مسیرهای تکراری چیزی جز احساسات تکراری را به ما القا نمیکنند پس آیا وقت آن نرسیده که محض رضای خودمان هم از این مسیر تکراری و حاشیه امن ساختگی خلاص شویم؟
من معتقدم که ترس از اشتباه کردن دلیلی روانشناختی دارد، ما میهراسیم که اشتباه کنیم چون در اینصورت حتما دیگران به ما سرکوفت خواهند زد که من به تو گفتم اینکار را نکن ولی تو راه خودت را رفتی. یا ممکن است به شما پوزخند بزنند و بگویند چقدر دست وپا چلفتی هستید ولی مگر ما موظف به جلب رضایت دیگران هستیم؟
لازم به ذکر است که اشارهای به دلایل عمده اشتباه نکردن داشتهباشیم:
بنابراین اینها دلایل عمدهای بودند که بیشتر افراد برای توجیه عقبنشینی و ترس از اشتباه کردن آن را بیان میکنند و دانستیم که همه آنها مردود است. به همین خاطر بیایید دلایلی بتراشیم برای آنکه اشتباه بکنیم:
آدام گرانت میگوید:
اشتباهکردن تنها راهی است که مطمئن میشوم چیزی یادگرفتهام.
حال کسی که از اشتباه کردن میهراسد، چطور میتواند ادعا بکند که باتجربه است؟ تجربه یعنی آنکه از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم و این متوقف بر آن است که شما اشتباهی مرتکب شدهباشید و در نتیجه آن اشتباه دریابید که دیگر فلان مسیر پاسخگو نیست.
خلاقیت در گرو اشتباه کردن است. به جرئت میتوانم بگویم که اگر خلاقیت در یک صندوق دربسته باشد، تنها کلید این صندوق آن است که اشتباه کنیم. واضح و مبرهن است که وجه تمایز انسانهای موفق با سایرین، جرئت آنها در اشتباه کردن است.
جدای از اینها اشتباه کردن شما را به رهبری موفق بدل میکند. رهبری موفق است که از بوته آزمایش، سالم بیرون آمده باشد و از خم و چم مسیر آگاهی باشد. شما اگر قرار باشد به کوهنوردی بروید، فردی را به رهبری برمیگزینید که از مسیر آگاه باشد و محل دقیقی برای عبور بشناسد نه فردی که خود برای اولین بار میخواهد به قله صعود بکند
تینا سیلیگ نویسنده کتاب ای کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم به مثال جالبی در کتابش اشاره میکند:
او میگوید که یک کلاس را به دو گروه تقسیم کردیم و به یکی از آنها گفتیم که هر که بیشتر عکس بگیرد بنده است و به گروه دیگر گفتیم که هر که بهتر عکس بگیرد برنده است. آنچه از این آزمایش به دست آمد، کاملا با فرض اولیه مخالف بود. در کمال ناباوری گروه کمیت عکسهای بهتری گرفته بودند.
پس به این نتیجه میرسیم که کمیت به کیفیت میانجامد و عکس این قضیه اصلا صادق نیست. با افزایش کمیت به خود فرصت میدهیم که اشتباه بکنیم، بنابراین نتیجه هر بار بهتر از قبل است.
حال شما چه دلیلی برای اشتباه کردن در چنته دارید؟
شاید برایتان جالب باشد(با خودت ملاقات کن)