حتما به یاد دارید وقتی که بچه بودید،گاهی از سر بیحوصلگی به پدر ومادرتان اعتراض میکردید و بهانه های بیجا و الکی میگرفتید تا اینکه آنها برای اینکه شما را از سر خودشان باز کنند،به شما اجازه میدادند که بیرون بروید یا لااقل پیشنهاد کاری را به شما میدادند.
من هم بیحوصله میشدم و همین بیحوصلگی ها پلی میشد بین من و خلاقیتم تا بتوانم بازی اختراع کنم و با آن ساعت ها خودم را مشغول نگه دارم.
سوال اینجاست که این بیحوصلگی رابطه مستقیمی با نویسندگی و به طور کلی با خلاقیت دارد.
خیلی از ایدههایی که در این مدت بهانهای برای نوشتن من شدهاند و آنها را در رسانه شخصیام منتشر کردهام،حاصلبیحوصلگی هایی بود که منشا آن بیخوابی های شبانه بود.
خیلی زود متوجه شدم که نمیتوان از این بیخوابی ها فرار کرد به همین خاطر ترجیح دادم تحمل کنم نهایت سعی و استفاده را از آنها ببرم و هر چه به نظرم میرسید را یادداشت بکنم.
اما غالب افراد در این مواقع مثل یک بیمار، دست به دامن شبکه های اجتماعی میشوند و مترصد هستند تا خلا موجود را به هر طریق ممکن پر میکنند.
برایم جای تعجب دارد که چرا اینقدر از بیحوصلگی هراسان هستیم در حالیکه میدانیم همین بیحوصلگی ها هستند که باعث میشوند برای لحظهای هم که شده به ذهنمان اجازه بدهیم که برود و از سرزمین ناشناخته ایده ها برایمان ایده بیاورد.
ای کاش میدانستیم که این بیحوصلگی ها پلی هستند به سوی ایده های ناب،آنوقت شاید میکوسیدیم که برای ده دقیقه هم که شده جام بیحوصلگی را سر بکشیم.
مخلص کلام اینکه بیحوصلگی هایم را دوست دارم چون باعث میشود بهانهای برای نوشتن پیدا کنم.