بارها شده که برای خرید کتابی تازه و نو به کتابفروشی میرویم و از قفسه مورد علاقهمان کتابی را برمیگیریم و در وهله اول نگاهی به تبلیغ پشت جلد آن میافکنیم. علاقهای که این خواندن این قسمت در ما ایجاد میکند، بیش از جلد و رنگ آن کتاب است.
این قسمت از کتاب در واقع به شما این امکان را میدهد تا بتوانید خوانندهها را به حد کافی برای خرید کتابتان ترغیب بکنید. تا کنون چندین بار شده که کتابی را به خاطر همان تبلیغ خریداری کردهاید؟
حال چندین بار شده که آن متن شما را به حد کافی قانع نکرده و در نتیجه شما کتاب را به قفسه بازگرداندهاید؟
اگر آن تبلیغ منجر به خرید آن کتاب شده پس مطمئن باشید که برای نوشتن آن زمان زیادی صرف شده است.
سازندگان یک فیلم پیش از آنکه فیلم اکران شود، تیزری از آن را منتشر میکنند، این تیزر در بردارنده بخشهای مهمی از این فیلم است ولی نه به صورتی که باعث شود داستان فیلم به کلی لو برود حال شما با تماشای همان تیزر کوتاه، اشتیاقی چندبرابر برای تماشای آن مییابید.
بنابراین تبلیغ پشت جلد رمان نیز نقشی مشابه همان تیزر را ایفا میکند و شما به محض خواندن آن دست در جیبتان میکنید و کتاب را میخرید. باید با همان متن به خواننده ثابت کنید که کتاب شما ارزش پول و زمان را داراست.
اکنون قصد دارم به چندین نمونه از این تبلیغهای پشت جلد معروف اشاره بکنم. اولین آنها کتاب صد سال تنهایی از گابریل گارسیا مارکز است:
خیلی سال بعد، جلوی جوخه آتش، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا بیاختیار بعد از ظهر دوری را به یاد آورد که پدرش او را برد تا یخ را بشناسد.
این متن به خودی خود شما را وا میدارد تا بدانید که داستان چگونه ادامه مییابد و جاذبه آن همان وجه شناخت یخ است، آخر مگر کسی هست که یخ را نشناسد؟
مورد بعدی کتاب سفر به مرکز زمین است:
پسری نوجوان به نام اکسل همراه با عموی پرفسورش و هانس که راهنمای آنهاست، از دهانه آتشفشانی در ایسلند پایین میروند و سفر پرماجرا و اسرارآمیزشان به مرکز زمین آغاز میشود، سفری که شاید از آن زنده برنگردند.
همین یک پاراگراف تعلیق کافی را ایجاد میکند که مخاطب به کتاب متمایل شود و آن را خریداری بکند، تعلیقی که با تکه پایانی تشدید میشود.
اما پشت جلد نویسی فقط مربوط به حوزه داستاننویسی نیست بلکه باید نویسندگان غیرداستانی هم توجهی ویژه به آن داشته باشند، خصوصا که کتابهای غیرداستانی دشوارتر مخاطب را قانع میکند.
باری نمونه میتوانم به کتاب انسان در جستجوی معنا از ویکتور فرانکل اشاره بکنم:
یکبار دیگر در چاله مشغول کار بودیم. طلوع خاکستری بود؛ آسمان خاکستری بود؛ برفی که در نور ضعیف طلوع دیده میشد، خاکستری بود؛ لباسی که دوستان زندانیام پوشیده بودند، خاکستری بود و صورتهایشان نیز خاکستریرنگ به نظر میآمد. دوباره در سکوت، با همسرم حرف میزدم، یا شاید تلاش میکردم دلیل رنجها و مرگ آرامم را دریابم.
این کتاب محتوایی غیر داستانی و فیلسوفانه دارد ولی خود میتوانید این انتخاب هوشمندانه را بنگرید که چه تاثیر شگرفی در کسی که برای بار نخست آن را میبیند به جای میگذارد. جملات همگی کوتاه هستند و از واژگان غامض و نامفهوم استفاده نشده است، این خود یک مزیت مهم به شمار میرود.
حال برای نوشتن پشت جلد کتاب داستانی یا غیر داستانیمان از چه روشهایی میتوانیم بهره بجوییم؟
اگر محتوای کتاب شما داستانی است، میتوانید خلاصهای از کتابتان را بنویسید ولی نخست به یاد داشته باشید که این خلاصه باید چیزی در حدود 200 تا 300 کلمه باشد تا اندازه کتاب شما تغییر پیدا نکند.
دوم اینکه از به کار بردن لغات غامض و پیچیده به شدت خودداری بکنید و حدالامکان واژکان سادهای را برگزینید.
سوم آنکه از لو دادن تمام داستان خودداری بکنید؛ متنی که شما مینویسید نقشی به مانند تیزر ایفا میکند از این رو آن را جایی به اتمام برسانید که در نهایت تعلیق باشد.
چهارم آنکه با بکار بردن سوالی در انتهای متن میتوانید خواننده را بیشتر ترغیب بکنید تا جواب سوال را بیابد. سوالهای شما میتواند با آیا یا هر قید دیگری بیان شود.
اینهم روشی است که معمولا نویسندگان داستانی و غیرداستانی از آنها بهره میگیرند، نمونه واضح و آشکار آن کتاب انسان در جستجوی معناست. این روش هم نیازمند آن است که ساده بیان شود و از لغات پیچیده در آن استفاده نشود.
این روش هم در محتوای داستانی و هم غیر داستانی به کار میرود ولی من معتقدم که استفاده آن در کتابهایی با محتوای غیر داستانی به مراتب موثرتر و مفیدتر است. اگر میخواهید از این روش استفاده بکنید، میتوانید بیوگرافی خود، میزان تحصیلات، دستاوردها و به سایر آثار خود اشاره بکنید.
این روش معمولن در کتابهای علمی به کار میرود، اگر از طرفداران پر وپاقرص کتابهای روانشناسی هستید، باید متوجه این موضوع شده باشید. در این روش باید نیاز به خواندن را در مخاطب خود ایجاد بکنید، به او بگویید که چرا باید این کتاب را بخواند.
کتاب والدین سمی از سوزان فوروارد نمونه خوبی از این روش است:
این کتاب برای کمک به افرادی است که بر اثر همزیستی با والد یا والدین سمی دچار آسیبهای روحی روانی، بحران هویتی، گمگشتگی عاطفی، نارضایتی از زندگی، اشتباهاتی فاحش و شکستهای پیدر پی در زندگی شدهاند و اعتماد به نفس خود را از دست دادهاند.
حال نکتهای که در مورد این روش از پشت جلدنویسی وجود دارد آن است که حتی اگر فردی به این مشکلات مبتلا هم نشده باشد، شوق به خواندن در او ایجاد میشود.
با بیان آنچه که گفته شد به نظرم هم خوانندگان و هم نویسندگان اکنون به این مطلب پی بردهاند که نوشتن یک پشت جلد چه تاثیر بزرگی در فروش کتابشان میتواند داشته باشد، این پشت جای تبلیغ شماست.