توجه: در این یادداشت قرار بر زیر سوال بردن نظر، ایده و رفتاری هیچ فرد یا جبهه یا جریانی نیست بلکه صرفا قرار هست این متن موجب ایجاد سوالات بنیادین در ذهن خوانندگان و تفکر پیرامون موضوعات مطرح شده باشد.
حرف زدن و یا پذیرفتن حرف دیگران برای شما چقدر آسان است؟ من هرچه از دوران نوجوانی جلو تر آمدم این دو برایم سختتر و سختتر شد تا جاییکه اکنون برایم سختتر از آنها وجود ندارد. حرف زدن و یا پذیرفتن حرف دیگران برای شما چقدر آسان است؟ من هرچه از دوران نوجوانی جلو تر آمدم این دو برایم سختتر و سختتر شد تا جاییکه اکنون برایم سختتر از آنها وجود ندارد.
این بدین معنی نیست که حرف زدنم کم شده باشد یا پذیرش کمتری نسبت به سخنان و نظرات دیگران داشته باشم، بلکه باعث شده است که فرآیند این دو عمل یعنی سخن گفتن و پذیرفتن به مراتب پیچیده تر از پیش باشد. میخواهم از این پیچیدگی بگویم، از اینکه چطور مرا وادار به تغییر در تفکرم، قضاوتم، نحوه برخوردم با پدیده ها و دیگران و .... کرده است.
یکی از شیرینترین اتفاقها برای هر پدر و مادری بعد از تولد فرزندش، سخن گفتن اوست، و البته که تمام تلاششان را در راستای سریع تر شدن این فرآیند خواهند کرد. ادامه مسیر یا داستان این سخن گفتن برای بچهها بدین شکل است که دیگران در سنین نونهالی از حرف زدن دست و پا شکستهاش لذت میبرند و در کودکی بابت شعر خواندن و حرفهای فانتزی و بچهگانهاش لبخند بر لبشانشان میآید. اما از جایی به بعد در این مسیر، سخن گفتن به سمت و سوی جدی شدن پیش میرود و سخنها انگار حامل ارزشها، بایدها، نبایدها و نکات قابل تاملی میشود. دقیقا در همینجای مسیر است که پذیرفتن سخن و نظرات دیگران هم به همان نسبت جدی میشود.
دو علتی که برای این پدیده میدانم شامل بلوغ فکری و درک و شهودی است که از محیط پیرامون پیدا میکنند. مسئله اینجاست که هر دوی اینها را باهم باید در نظر بگیریم؛ شهود بخش جدایی ناپذیری از استدلالهای ما و به طبع آن سخنان ما و دیگران است، اما دقیقا میزان تاثیر کدام یک بیشتر است؟ علاقه دارم از مثالی که جاناتان هایت در کتاب خود با نام «ذهن درستکار» به کار برده استفاده کنم؛ او شهود را همچون یک فیلی میداند که عقل فیل بان اوست. درست است که عقل شهود را هدایت میکند اما چقدر موفق است؟ اگر فیل هوس کرد به طرف دیگری برود حالا به هر خاطری عقل چقدر توانایی کنترل او را دارد؟ اگر در واقعیت هم بخواهیم نگاه کنیم خواهیم دید که چقدر محیط خانواده، مدرسه، دوستان، همکلاسها، دانشگاه، محل کار و ... در تصمیمات، شیوه زندگی، ارزشها، بایدها و نبایدها موثر است. اتفاقا در ادبیات دینی هم تاکید بسیاری در احتیاط در انتخاب دوستان، کار، همسر و ... شده است.
پس جای جای سخنان و استدلالهای ما میتواند برگرفته از شهودهایی باشد که الزاما توسط عقل قابل اثبات یا رد نیستند. همین الان اگر من از شما بخواهم مثلا 5 سخن پیشین خود را که بیان کردهاید اثبات کنید که به درستی یا بالعکس به غلطی چنین گفتهاید آیا میتوانید یا از اینکار عاجزید؟
ما مطابق شهودی که از پدیدههای پیرامون خودمان داریم استدلال میکنیم، انتخاب میکنیم، انجام میدهیم یا سخن میگوییم. درست است عقل هم سعی میکند همه چیز منطقی و طبق اصول مشخصی باشد، اما چقدر؟ ما حتی نمیتوانیم میزان آن را نشان دهید! پس چطور میتوانیم بر سر برخی از نظراتمان اینقدر متعصبانه رفتار و در پذیرفتن برخی نظرات و سخنان اینقدر ساده لوحانه اقدام کنیم؟! حتی ما نمیتوانیم تضمین دهیم که برداشت ما از واقعیات برداشت درست و کاملی بوده به عنوان مثال شاید بار معنایی کلماتی که در این متن نوشته شده در ذهن من متفاوت با آن چیزی باشد که در ذهن شما ایجاد شده، درست است که شما ممکن است متوجه نوشتههای من شوید اما این تمام آن چیزی است که در ذهن من بوده؟ یا حتی به بحثهای سیاسی در مناظرات یا همین بحثهایی که در جمع دوستان یا خانواده شکل میگیرد دقت کنید دو طرف عمده وقت و توان خود را برای متوجه ساختن طرف مقابل از معانی کلمات، مقدمات و پیشفرضیات ذهنی خود میکنند. البته در غالب مواقع نتیجهای در بر نخواهد داشت؛ آیا شما تا به حال مناظرهای یا گفتوگویی به یاد دارید که طرف مقابل دست از نظرات خود بردارد و به درستی نظرات طرف مقابلش اعتراف کند؟
حال میخواهم برگردم به سراغ ابتدای متن جاییکه از پیچیده شدن فرآیند سخن گفتن و پذیرفتن صحبت کردم، این پیچیدگی دقیقا در این است که هر چقدر بیشتر دقت کردم و هر چقدر جلوتر آمدم شعاع دایره سخنان و نظراتی که برایم قابل اثبات بود کمتر و کمتر شد تا جایی که شعاع دایره تقریبا به نقطه میل کرده بود! خوب یا بد بودن چنین اتفاقی را نمیدانم اما حداقل با شهودیات خودم معتقد هستم غیر ممکن است که این دایره شعاعی به وسعت تمامی رفتارها، سخنان و نظراتمان داشته باشد. اسم این دایره را «دایره قطعیت» میگذارم.
حال سوالات اساسی تری مطرح میشود، پس چطور در اجتماع حد و مرزی برای رفتارها، سخنان و نظرات خود بگذاریم؟ چگونه حد و مرزی برای پذیرفتن رفتارها، سخنان و نظرات دیگران پیدا کنیم؟ این سوالات شاید انسان را به مرز آشفتگی و جنون بکشاند چرا که همانطور که گفتم هر لحظه با کمتر شدن شعاع «دایره قطعیت» مسائل بنیادین تری زیرسوال خواهد رفت و اینجاست که ما مجبوریم با دانستن اینکه نمیدانیم، به شهودیات خود اطمینان کنیم و مسیری را انتخاب و حرکت کنیم. اما شهودیات به ما قطعیت نخواهد داد و اینجاست که انسان قاطع بودن را از دست خواهد داد. به هرحال حداقل در این یادداشت قصد ندارم بیشتر از این ادامه دهم و فقط سوال نهایی خود را خواهم پرسید. این قاطعیتی که همه ما در وضع کردن باید ها و نبایدها و حد و مرزی که برای خودمان یا دیگران داریم (به عنوان مثال: نحوه لباس پوشیدن، تعاملات اجتماعی، معاشرات و ...) بدست آمده از عقل است یا شهود؟