آخرین قهوه و جای خالی تو که همیشگی می شود.
بعد از این تمام فنجان های این خانه طعم تلخ این صبح را می دهد.
بعد از این من می مانم و یک جای خالی که درد می کشد،
که درد را می کشد به جای نفس های عمیق.
بعد از این من می مانم و سکوت ممتد این تخت در شب های بی حوصلگی.
بعد از این من می مانم و ....
می دانی؟ حقیقت این است که نمی دانم آنچه باقی می ماند
منم یا تفاله زنی که قلبش را توی آخرین فنجان قهوه ات ریخت.