من هیچوقت آدمِ خلق کردن نبودم،
مثلا هیچوقت واسه نقاشی کشیدن از ایدههای ذهنی استفاده نکردم، اگر هم کرده باشم خوب از آب درنیومده.
نه که ایدههای خوبی نداشته باشما، نه! ولی نسبت به بقیه نیاز به زمان بیشتری داشتم برای خلق کردن یه طرح خاص.
به جاش من همیشه آدمِ نگهداری بودم
من خاطراتم رو مو به مو، صوتی و تصویری و نوشتاری، ثبت میکنم. با همهی ریزهکاریها و صحنهها.
یه فولدر دارم توی لپتاپ، پر از ویسهایی که تو شرایط متفاوت، کنار آدمهای متفاوت ضبطشون کردم.
یه سریاش رو هر روز گوش میدم انقدر که خوبن ..
میترسم یه وقت فراموش کنم که چقدر لحظات جذابی داشتم.
یک عالمه جعبه و کارتن زیر تختم دارم؛ پر از یادگاری و جایزههای دورهی ابتدایی و دفتر نقاشی و دفتر انشا و دفتر خاطرات و هر چیزی که از گذشته تا حالا جمع کردم.
شاید به چشم بقیه یه مشت خرت و پرت باشه
ولی برای من معنیه زندگیمه.
من همیشه آدمِ نگهداشتنم ..
هیچوقت هیچ چتی رو پاک نمیکنم، هیچوقت از گروههای قدیمی که دیگه کسی توش فعال نیست لفت نمیدم، هیچوقت خاطرات هیچ آدمی رو پاک نمیکنم.
اگه پاک کنم و دلم تنگ باشه چی؟ اگه بریزم دور و دلم هواش رو کنه چی؟؟
من توی معماری، همیشه ترجیح میدادم بهجای طراحی ویلا و برج و فرهنگسرا، بناهای قدیمی رو مرمت کنم ..
نمیدونید چه کیفی داره وقتی داری سقفی رو مرمت میکنی و به این فکر میکنی که چندتا آدم، توی سالهای گذشته، با هم خاطره داشتن زیر این سقف ...
چندتا آدم ساعتها از خنده ریسه رفتن، چند نفر عاشق شدن، چند نفر تصمیم مهمی واسه زندگیشون گرفتن...
حیفم میاد محلی که شاهد و شریک اینهمه خاطره و زندگی بوده، بمونه یه گوشه خاک بخوره و خراب بشه.
اگه گذشته خراب بشه پس هویتمون چی میشه؟
نه که خلق کردن رو بلد نباشما .. ولی من بیشتر آدمِ ثبت کردن و نگهداری ام.