عبارت «مهندس تبلتی» چیز جالبیه. قدیما میخواستن کسی رو در این زمینه ضعیف جلوه بدن یا تحقیر کنن میگفتن «مهندس دوزاری». ولی «دوزاری» واقعا به اون شکل حق مطلب رو ادا نمیکنه! و اگر نمیدونید «تبلتی» از کجا اومده، پست اشکان رو بخونید :
حالا این جماعت تبلتی، در دانشگاه رفتارهای جالبی دارن. رفتارهایی که به نظر ما خیلی روتین میاد ولی واقعا نیست، روش درست زندگی، کار یا درس خوندن نیست و در نهایت دودش در چشم خودمون میره. این رفتارها رو هم اشکان به خوبی بررسی کرده :
اما بحث قشنگ تر و جذاب تر این جماعت، رفتارشون در بازار کاره. فقط بذارید اینجا من تنها فرض این جماعت رو از بازار کار بگم و بعد بریم سراغ رفتارهاشون.
اینها میشنون که یک مهندس کامپیوتر در یک استارتاپ شناخته شده مثلا ماهی ۱۵ میلیون تومن درآمد داره (و از زحمات شخص آگاه نیستند) و انتظار دارن که همینقدر درآمد داشته باشن. تهش که به این درآمد و انتظاراتشون نمیرسن، شروع میکنن تحقیق در مورد کار در خارج از کشور (و باز از زحماتی که باید برای کار در خارج کشید، بیاعتنا...!) و مدام میگن «در این مملکت نمیشه پیشرفت کرد» و چیزای مشابه.
کار کردن، اصلا بد نیست. کاری که منبع درآمد شفاف و درست داشته باشه و از راه غیرقانونی/غیراخلاقی درآمدش تامین نشه، خوبه. و از اون گذشته، همه انسانها نیاز به این که یک استقلال مالی داشته باشند رو حس میکنند. حتی «تبلتی» داستان ما. اما کارکردن یک سری پیشنیاز داره (مسلما پیشنیازش فیزیک۲ یا مدار منطقی نیست!) که تبلتی نداره. اولین و مهم ترین اینه «در پایهای ترین مفاهیم میلنگه» و بعد «تخصصی نداره». حالا چطور میخواد کار کنه؟ یا تن میده به کارهای غیرمرتبط با رشته (که قرار نیست در این پست بحث کنم!) و یا به یک شکلی خودش رو جا میده در رشته کامپیوتر ولی بسیار بسیار ضعیف. بذارید قبل از شروع اصل مطلب، یک نکته رو بگم :
قرار نیست به شخص، گروه، جنسیت یا تجارت خاصی توهینی بشه، هرچه هست بیان واقعیاته
و حالا ببینیم که تبلتی قراره چی کار کنه! (اینجا به جای موج یا مرحله از لفظ «پیاز» استفاده میکنم!)
تبلتی قراره که کار کنه و پول دربیاره. نمیخواد قبول کنه که اگر پشت دخل مغازه پدرش کار کنه یا از اتومبیل/موتورسیلکتی که داره درآمد کسب کنه بهتره. پس چی کار میکنه؟ میره سراغ «خفن ها». خفنهایی که همیشه سعی کرده ازشون دور بمونه چون به نظرش آدم حسابش نمیکردن! اما الان نیاز حس میکنه به این که از اونها راهنمایی بخواد. پس میره سراغ اولی. میگه «ببخشید شما کجا کار میکنید؟» و شخص پاسخ میده «در یک شرکت بیمه کار دادهکاوی انجام میدم» بعد یک بادی در غبغب میندازه و میپرسه «خب اوضاع کار چطوره؟» و شخص پاسخ میده «خوبه! ولی دوندگی زیاد داره. دو سه سالی هم طول کشید تا داده کاوی یاد بگیرم و برم در پروژه های بزرگ. یه ده تایی هم پروژه کوچیک زدم که رزومه شه. راستی شما چی کار میکنید؟» و تبلتی ماجرا (که احتمالا خودش رو خیلی کوچکتر از اون شخص میبینه - و اینم یک اشتباهه!) پاسخ میده «والا فعلا که بیکاریم! ولی میخوام کاری رو خودم شروع کنم» و اینجا بحث تموم میشه. پیش خودش میگه «فکر میکردم چهار خط کد میزنه نمودار میکشه! چقدر کارش سخته» و میره سراغ بعدی!
بعدی کیه؟ احتمالا یک طراح وب. طراح وب برای تبلتی از نیاز به دونستن تجربه کاربری، گرافیک، نحوه تعامل فرانت اند با بکند و ... میگه و تبلتی پیش خودش میگه «ای بابا اینم که میگفتن راحته اینطوری!» و بیخیال این کار هم میشه. هنوز امید داره که «خفن» بعدی، بتونه به شکلی کمکش کنه. خفن بعدی احتمالا بازی ساز باشه. بعدیش هم مدیر سیستم. بعدی هم کسی که کار سخت افزاری میکنه (اینو که اصلا حرفشون نزن :)) ) و کلا از «خفن» جماعت، ناامید میشه. تازه اینها واقعا خفن بودن؟ به نظر من که نه! افرادی هستن که کارشون رو درست و متناسب انتخاب کردند و کاملا محترمن. محترم تر هم هستند از این جهت که سعی کردند بهترین باشن. اما تبلتی این موضوع رو درک نکرده، پس میره «سراغ باقی تبلتی ها»!
تبلتی ماجرا که از خفن ها سرخورده شده و احتمالا به گوشهای پناه برده تا یک لیوان چای بنوشه یا سیگاری بکشه، یک تبلتی دیگه رو میبینه. میره پیشش میگه «داداش کجا کار میکنی؟» و اون شخص پاسخ میده «یه شرکتی هست که کارش تولید غذای حیوانات خانگیه. یه سایتکی دارن و من براشون مطلب میذارم» بعد میپرسه «گرافیک خوندی؟ HTML چطور؟» و تبلتی دوم پاسخ میده «نه بابا! اینا کار این خرخوناس! یه وردپرس یاد بگیر نصب کنی حله همه چی. فارسیم هست تازه» و به این شکل تبلتی اون شب تا صبح رو سعی داره وردپرس رو یاد بگیره.
تبلتی وردپرس رو یاد گرفته و یکی دو ماهی، برای تولیدی لباس عموش داره مطلب میذاره، سایت که به مشکل میخوره اینور اونور سوال میکنه و سعی میکنه حلش کنه ولی چون مفاهیم پایه رو بلد نیست، نمیتونه کاری از پیش ببره. به همین دلیل هم ممکنه عموجان، عذر این شخص رو بخواد یا بیخیال سایت داشتن بشه. و باز هم تبلتی ما سرخورده. اما نمیخواد قبول کنه که خودش بوده که گند زده.
دوباره میره پیش همون تبلتی که کارشناس محتوای تولید کنندگان غذای حیوانات بوده. اون تبلتی میگه «ای بابا غم نداره که! یه اپ اندروید بزن بذار بازار» بعد تبلتی ما پاسخ میده «داداش خوش خیالیا! فلانی میگفت باید یه سال جاوا بخونی تازه پایتونم بلد باشی. بعد بری اندروید کار کنی. الان پول ندارم که برم جاوا بخونم» و تبلتی دوم میگه «یه ابزاری هست که برات اپ میزنه. کافیه چیزایی که میخوای رو مثل پینت بچینی تو صفحه و اکسپورت بگیری. تو بازار هم میشه گذاشتش» و به این شکل تبلتی میره که این کار رو بکنه ...
حالا تبلتی دوباره کمی انگیزه داره. میره یکی از اون ابزارها رو در دو سه روز یاد میگیره و یک مجموعه «آیا میدانید؟» درست میکنه و میذاره بازار. میگه «خب بذار این اولی رو رایگان بذارم، ببینم چطوره!» و همین باعث میشه که یه اپ (که نهایتا برای ۲-۳ هزار تا نوجوان سرگرم کننده باشه) ۵ هزار بار دانلود شه. تبلتی خوشحال میشه و پیش خودش فکر میکنه «چه محتوایی پول میسازه؟» و ناگهان فکری در سرش جرقه میزنه. یادش میاد که در دوران دبیرستان شیمی رو به خوبی بلد بوده و حتی موقع انتخاب رشته هم دوست داشته مهندسی شیمی یا شیمی آلی و ... بخونه. با خودش میگه «یافتم!»
احتمالا به کمد کتابها میره یا حتی کتابخانه دبیرستانش، کتابهای مرتبط با شیمی رو شخم میزنه و نکات ریزی رو ازش استخراج میکنه. میاد خونه و «هزار نکته شیمی کنکور» رو میسازه و میذاره بازار. هر اپ، ۲ هزار تومان. این اپ هم خوب میفروشه، چون کنکوری ها از هیچ خرج بیهودهای برای این که رتبه بهتری کسب کنن دریغ نمیکنن و همین باعث میشه که باز ۲-۳ هزارتا فروش کنه. این فروش نه فقط امسال که سالهای دیگر هم ادامه داره و تبلتی خیالش راحته که در یک برهه زمانی، میتونه چند میلیون تومن به جیب بزنه. اما این کل داستان نیست. رو میاره به این که کلا «اپ کنکوری بسازه». اونم بدون این که دانش برنامه نویسی داشته باشه و میفته رو دور پول پارو کردن! ولی خبر نداره که چه آیندهای در انتظارشه! حداقل تا وقتی که تصمیم نگرفته «شرکت بزنه»
تبلتی ماجرا، میگه «حالا که دارم اپ اندروید توسعه میدم و پول خوبی هم در آوردم، چرا شرکت نزنم و متخصص کار رو استخدام نکنم؟» و میره دنبال کار ثبت شرکت. یک شرکت میزنه، یک دفتر اجاره میکنه و سپس برنامه نویس اندروید جذب میکنه. پول هم که داره که حقوقشون رو به موقع بده. ولی مساله اینجاست که کوچکترین درکی از کار اونها نداره. خودش با یه اپ کتابساز (که از زمان سیمبین خدابیامرز وجود داشت) کار کرده و فراتر از اون رو درک نمیکنه. پس به ناچار، از یکی از دولوپرهایی که استخدام کرده میخواد تا مصاحبه انجام بده. از همون شخص میخواد که ارائه بده و ... .
اما مساله اینجا نیست، تبلتی بعد چند ماه کار متوجه میشه که واقعا چیزی نمیدونه. اما چون یک توسعه دهنده اسم و رسم دار بوده، نمیخواد جلوی دیگران هم کم بیاره. این موجب چی میشه؟
تبلتی ماجرا با یک حقیقت تلخ روبرو میشه. اون شخص داره «حق السکوت» پرداخت میکنه. چطوری؟
توسعه دهنده ها و مهندسینی که استخدام کرده، مدام لفظ فنی استفاده میکنن (چون فهمیدن رییسشون نمیفهمه!) و رییس هم برای این که کم نیاره همه رو قبول میکنه. یک پروداکت بیخود و الابختکی تولید میشه فقط چون یکی داره خوب خرج میکنه و بقیه از نفهمیدنش مطلع شدن.
اینجاست که تبلتی میگه «کاش به موقعش اینا رو یاد گرفته بودم» و میره سراغ یادگیری. اما الان انقدر برای خودش برند و نیرو و دغدغه درست کرده که وقت یادگیری نداره. گذشته از اون، در فضای آکادمیک نیست و نمیتونه مثل سابق، پروسه یادگیری رو شروع کنه و به دلخواه خودش پیش ببره. پس مجبوره شکست رو قبول کنه.
تبلتی بیچاره الان شکستش رو پذیرفته. خبرداره که یکی از همون «خفن ها» الان شده معاون فلان وزیر. یکی دیگهشون یک شرکت داره و یکیشون هم کما فی السابق داره همونطوری کار میکنه ولی حقوقش به جای ۲ میلیون، شده ۲۰۰ میلیون در ماه. غبطه میخوره چون داشت خوب پیش میرفت و خوب پول درمیاورد و همین الان هم پولی که در دستشه کم نیست. اما میدونه در بازار تخصصی شکست خورده و باید دنبال یک کار دیگر باشه. همین قدر سرخوردهس تا در ایستگاه مترو، دوست قدیمیش (همون تبلتی دوم!) رو میبینه که وارد کار بازاریابی شبکهای شده و همین باعث میشه که یک شکل دیگه، پیازها وارد زندگیش بشن!
در این مطلب با یک بیان طنز سعی کردم حقایقی تلخ در مورد کسانی که راه اشتباهی برای ورود به بازار کار رو انتخاب کردند، توضیح بدم. امیدوارم که شما اگر در این پیازها گیر افتادید و بوی پیاز زندگیتون رو برداشته، سریعا تا موقعی که پیاز آخر وارد زندگیتون نشده درستش کنید. بازار کار شوخی نیست.