همونطور که از عنوان مشخصه این کتاب درباره توسعه فردی هستش. ینی چی؟ موضوعاتی مث برنامهریزی، ایجاد عادت خوب، نابود کردن عادت بد، تلاش برای صبح زود بیدار شدن، از بین بردن کمالگرایی ذیل این موضوع ینی توسعه فردی دسته بندی میشن.
سوال مهم: خوندن اینجور کتابا و پرداختن به اینجور کارا اداییه؟🤌
پاسخ مهمتر: من منکر نیستم که اکثر محتوای مربوط به این موضوع در فضای مجازی فارسی، منبع بزرگی از "ادا" محسوب میشن. ولی این کارا اصلا ادایی نیست و خیلی مهمه. من خودم اداییام؟ قطعا نه. ولی خب ید طولایی در این مباحث دارم.
من اگه بخوام نکته اصلی روش آقای کارول چیه، میگم:
1) خیلی ساده است و عملگرا. ینی شما درگیر حواشی نمیشی. با یه خودکار و دفتر کارت رو شروع میکنی.
2) انعطاف
من خودم با روشهای برنامهریزی زیادی سر و کله زدم. مشکلشون این بود که یه قالبهای سفتی بودن که همهٔ افراد توشون جا نمیشدن. اما این روش کاملا قابل شخصیسازیه. ینی شما میتونید این روش رو تکامل ببخشید. میتونید متناسب با خودتون تغییرش بدید.
3) جامعیت
این روش میتونه همه جنبههای زندگی شمارو در بر بگیره. بقیه روشها ناقصن.
یکی دیگه از مزیتهای این روش کامیونیتیِ قویشه. ینی تعداد افراد زیادی هستند که از این روش استفاده میکنن و میتونن تجربههاشون رو با شما به اشتراک بذارن. البته خب مث اکثر موضوعات دیگه ایرانیها این موضوع رو هم مورد عنایت قرار دادن و باید یکم بیشتر جستجو کنید تا محتوای درست و حسابی دستتون رو بگیره.
فقط یه ترجمه فارسی از این کتاب وجود داره و داغونه. مثلا habit tracker رو ترجمه کرده «ردیاب عادت».
مگه پهپاده که میخوای ردیابیش کنی؟
رایدر کارول، نویسنده کتاب، تو جوونیش رشته نویسندگی خلاق و گرافیک کار میکرده. یه دوره کارآموزی خوب تو نیویورک پیدا میکنه و با دوتا ساک میاد تو یه زیرزمین نمور ساکن میشه.
یه روز برای کسب اطلاعات بیشتر زنگ میزنه به محل کارش. نتیجه؟ تصمیم به تعدیل نیرو گرفته بودن و کارول قبل از اینکه اولین روز کاریش رو تجربه کنه، اخراج میشه.
ماهها دنبال کار میگشته تو نیویورک، پساندازش داشته تموم میشده...
تا اینکه یه روز از خواب بیدار میشه و میبینی کل اون زیرزمین غرق آب شده. تمام نمونهکارهاش رو آب شناورن.
کارول کل زندگیش رو تو اون اتفاق از دست میده. اما بعدتر یه کار پیدا میکنه: تطابق نمونه.
من این کار رو انجام دادم و بهتون میگم که بیگاری در کمپ داخائو توسط افسران نازی برای من گواراتر از این کاره. یه کتاب و یه فایل رو میدن بهت و باید ببینی که این دوتا عین همن یا نه. پول ناچیزی هم میدن. بدبختی کارول فقط این نبوده. بلکه رییسش هم از این آدمای مریض بوده و تحقیرش میکرده.
کارول با همین حقوق ناچیز یه کلاس طراحی وب شرکت میکنه و بعد از مدتی از کار قبلی استعفا میده و به طراحی وب میپردازه. در همین اثنا فکر طراحی سیستم بولتژورنال به ذهنش میرسه، این ایده رو عملی میکنه، زندگی تعداد زیادی رو تغییر میده و احتمالا پول نسبتا زیادی به جیب میزنه.
این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته شده است.