ناطق سپس افزود: اون آدمای معلوم الحالی که نمی خوام اسمشون را ببرم مثه ژیان می مونن که هیچ وقت برای آدم ماشین نمیشه.(خنده ی حُضار).به گزارش خبرنگار ما وی ادامه داد: همسایه ی عزیز! آشغال که میزی توی جوف! برفاتم که از اون بالا شوت می کنی توی قَربیل ما.با ماشینتم که رد میشی تمام آب و گل را نثار خودروی وطنی ما می کنی.فلذا حیا کن،اون بالا را رها کن.(سکوت حُضار) در همین زمینه خودم گفته ام:
ای که باد نخوتت اندر سر است
هیکلت چاق است و پولت در بر است
*
گفته بودی سر تری از دیگران
شغل تو از شغل ما بس بهتر است
*
خانه ی تو پنت هوسِ روی بُرج
خانه ی ما ها شبیه مَجَمر است
*
هوش دار! ای ناطقِ دَم آتشین
آتشت در انتها خاکستر است
*
آنکه بهتر باشد او از دیگران
صاحبِ گفتارِ همچون شِکَر است
*
آنکه پَس مانده نریزد توی جوی
بی گمان،از دیگران عاقلتر است
*
گر پراید من کمی کم باد بود
در عوض «بوگاتی» تو پنچر است!
*
برفِ پشتِ بامِ مَن ،خیلی کم است
برف تو مسئولِ سدِ مَعبَر است
*
توی خانه یک «لاوارو» داری و
بنده عشقم بغ بغوی کفتر است
*
فقرِ ما فخر است چون ما قانعیم
آنچه که داری تو فقری دیگر است
*
شعر من با یک غلو همراه شد:
پول گاهی خِیر ،گاهی هم شَر است
***
تو بیا قدری بگو و خنده کن
ای که بینیت خیار چمبر است!
تا که «لایک» پُستمان بالا رود
خبرنگار ما افزود: انجمن شعر با بیدار کردن افرادی که داشتند چُرت می زدند به پایان رسید.