تکههایی از یک عاشقانهی آرام، تا شما را به خواندن، بارها خواندن و بازگوکردن؛برای دیگری که "عشق" بانگش میکنید، مشتاق کند.
___
۱.عشق، اوج خواستن است؛ خواستن، اوج اقتدارِ اراده. عادت، بازداشت کاژکردِ اندیشه است. هرگز چیزی به اندازهی عادت نفرت انگیز نبوده است.

عاشق، کم است، سخنِ عاشقانه فراوان.
محبوبی در کار نیست،اما مطربان ولگرد به آسانی، ازخوبترین محبوبان خویش، و غیبت ایشان فریادشان و مویهکنان سخن میگویند.
عسلبانوی من! روزگاریست_چه بد!_ که دیگر کلام عاشقانه، دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه خواندن دلیل عاشق بودن.
خلوص حالیا قصهیی ست فرسوده؛ و عشق را تنها_شاید_طبیان هرزه در دکانهایشان، به شنیع ترین شکل ممکن، تجربه میکنند. من و تو عسل، زمانی به کشف عشق رسیدیم که کودکان بیخیال بازیگوش هم، سرودهای عاشقانه را، یادگرفتهاند که عاشقانه زمزمه کنند_با چشمانی مملو از صداقتِ صوری عشق. آنها حتی غمِ عشق را هم عینا تقلید میکنند. عزیزمن! غم عشق را باور نمیکنی؟
در روزگار ما، کسانی را میبینیم مغموم، پریشان و زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سردرگریبان،باچشمان خمار،عین عین عاشقان قدیمی قصهها_ بیآنکه عطرِ عشق رایک بار، از دورهم استشمام کرده باشند.
گل از تو گلگون تر
امید، از تو شیرینتر
.
نمیشود پاییز_ فضای نمناک جنگلیاش، برگهای خستهی زردش_
غمگین تر از نگاه تو باشد.
وَ_صدای شیهه اسبی تنها در ارتفاع کوه
وَ_صدای گریهی سرداب رود_زمانی که تنگهی وَن داربُن را میساید_
وَ_صدای عابر پیری که آب میخواهد
به عمق یک سلامِ تو باشد.
شب هنگام
که خستهییم از کار
گه خستهییم از روز
که خستهییم از تکرار. نمیشود که بهار ازتو سبزتر باشد
۳.بهار بیش از آنکه حادثهای در طبیعت باشد، حادثهای ست در قلب آدمی. و بیش از آنکه در طبیعت محسوس باشد، در حسی انسانی وقوع میباید.
۴. دلگیر نشدن کار آسانی نیست. ظرفیت میخواد، هرکس که گفت 《من ابدا دلگیر نمیشوم》بدان که از ارتفاع دلگیری سخن میگوید.
۵. عاشق روزها و شبهای هفته و ماه و سال را به حال خویش راها نمیکند. عاشق، شبیه نمیسازد. عاشق دمادم چیزی را نو میکند_چیزی، حتی، بسیار بسیار کوچک را.
در پایان این متن، سخن آغازین نادرابراهیمی را میآورم که رسالت عشق و زیستن را یادآوری میکند و آن قدردانی از حضورست. نوشته است؛《به همسرم فرزانه که با مهر بیش از حدم به او تنها کسی بودهام که پیوسته عذابش دادهام..》♡