دلم میخواهد زنگ بزنم به آن دوستی که بخاطر یک بیفکری و ناهماهنگی من در یک مورد جزئی آنقدر ناراحت شد که رشته رفاقتمان را پاره کرد، بگویم: ته دنیا را دیدم ، هیچ بود! عوضش در دوستی ما لحظاتی محکم از جنس (بودن و حضور) بسیار زیاد بود.
دلم میخواهد به آن هایی که نیمه راه دست دیگری را رها میکنند به بهای چیزی بیشتر بگویم، برای خاطر چیزی که مقدر توست زندگی را ویران نکن.
آسان بگیر برای اینکه بتوانی کمی بیشتر سهمی از لمس زنده بودن داشته باشی.
ته دنیای تمام ما یکیست. پس آسان بگیر تا خوب بگذرد.
اگر قرار بود ارتقا پیدا کنیم به بعد عالی خود، چه چیزی ارزشمندتر از زندگی و عشق و نور بود؟
اگر قرارست آرمانی داشته باشی این آرمان انسان بودن باشد، اگر قرارست چیزی تو را مجذوب کند این چه چیزی جز عشق تواناست برای اینکه ما را کنار هم نگهدارد؟
چه چیزی جز لحظههای خوب دوستی و معنا میتواند ما را متصل کند به زندگی.
بگذار موازنهی قدرت را عوض کنیم.
بیشترین وزن دارای ،ثروت و زندگی در جهت بیشتر انسانهایی باشد که شرط عشق و دوستی را در میان خود رعایت میکنند.
بیا وزنهی قدرت را عوض کنیم و هیچ کس نتواند که نخواهد که زندگی را در میان ما مردمان و هیچ کس نتواند به مقابله با نیروی عظیم عشق میان ما بپا خیزد. بگذار در میان ما جز زندگی و امنیت و رفاه حرف سومی باشد و آن دوستی ست.
چرا نتوانیم نیروی عظیم را بکار بگیریم برای آنچه که میخواهیم حال آنکه قدرتمندترین صلاح تاریخ دست ماست! نور سرسختترین لطافت زمین است.