زمستون سردی بود...
روزا عادی نبودن. با کلی برنامه و هدف تازه توی ماه پنجم سربازی بودم. اکثر سربازا توی این مقطع بیانگیزگی شدیدی پیدا میکنن. سعی میکردم با خوندن کتابام جلوی این بیانگیزگی و بگیرم. راحتترین کار تو دوران سربازی فکر کردنه، چون زمان اینقدر دیر میگذره که میتونی ذهن خودتو حسابی شخم بزنی و چیزای جدید از توش بکشی بیرون.

به واسطه درجه زانتیام! ارشد دژبان بودم. 3تا دژبانی که زیر دستم بودن سنشون از من خیلی کمتر بود. برای اینکه شبا اذیت نشن خودم پاس آخر وایمیستادم(12شب تا6صبح).
یه فلاسک چای درست میکردم.مثل همیشه یه کتاب و یه سررسید و یه خودکار با خودم بردم داخل کیوسک. هوا خیلی سرد بود. یه پتوی سبزرنگ پر از خاک روی میز پهن کرده بودم و زیرش یه هیتر گذاشته بودم. یادش بخیر چقدر تخممرغ آب پز میکردم اونجا. یادمه برف دونه درشت میومد. توی اون هوا و چای داغ، سیگارکشیدن اصلا لذتی نداشت!!! اونم بهمن اولترا ! (شما بخونید لذت داشت)
پ.ن: درجه زانتیا: درجه گروهبان دوم رو سربازا زانتیا میگن.

چندسالی بود که طراحی وب انجام میدادم. تقریبا سه چهار سالی میشد که با یه سری مفاهیم آشنا شده بودم. مفاهیمی که به طراحیهای من جهت میداد. UX و UI رو با تمام سختیهایی که موقع ترجمه مقالههاشون داشتم، یاد میگرفتم. واقعا دنیای جالبی بود! ترکیب چند علم مختلف. چی از این جذابتر؟!
توی شهری مثل همدان خبر آنچنانی از جلسات دورهمی و گردهماییهای استارتاپی و این خبرا نبود(1394). دوهفتهای یهبار همفکر برگزار میشد که زیاد طبق برنامه پیش نمیرفت متاسفانه. خیلی مایل بودم اطراف خودم افرادی و پیدا کنم که به UI/UX علاقه داشته باشن. بتونیم باهم جلسه بذاریم و تبادل اطلاعات کنیم. اما با هرکسی حرف میزدم چیزی دستگیرم نمیشد. اینا توی شرایطی اتفاق میافتاد که توی شیراز، بچهها UXShiraz رو راهاندازی کرده بودن. توی سطح اینترنت ایران و بین سایتها کمتر کسانی وجود داشتن که درباره تجربه کاربری و رابط کاربری بصورت تخصصی و دنبالهدار محتوا ارائه بدن. جای خالی این موضوع خیلی حس میشد. ایده دیزایناسور توی یکی از همون شبا به ذهنم رسید. کلی ایده و فیچر براش نوشتم. اون شب اینقدر حالم خوب بود که اصلا خوابم نمیبرد. سررسید قدیمی با جلد چرم قهوهای پر شده بود از اتود لوگوی دیزایناسور. چندتایی سرباز درجهدار داشتیم که باهاشون با هیجان درباره دیزایناسور حرف میزدم. اونجا بود که یکی از بچهها اسم بچهغول و روش گذاشت و با این اسم پیگیری میکرد.

اولین مطلب دیزایناسور و 25 اردیبهشت97 روی سایت فرستادم. چندسالی وقفه افتاد. سایتای خیلی خوبی ایجاد شدن. تیم حرفهای بچههای UXBook چندتا کتاب عالی ترجمه کرده و فضای تجربهکاربری ایران داره روزای خوبی سپری میکنه. یه مدت بعد از شروع دیزایناسور، تصمیم گرفتم جامعه تجربه کاربری همدان و راه بندازم. با این کار میشه یه جامعه محلی و دردسترس برای انتقال اطلاعات داشت. بماند که برای برگزاری دو نشست داخل ساختمان فناوری اطلاعات چه مصیبتهایی کشیدیم...
برنامههای خوبی برای این بچه غول دارم که به لطف آشنایی با دوستان جدید، پیاده سازی و معرفیشون کار راحتتریه. شما هم اگر پیشنهادی برای دیزایناسور دارید، خیلی خوشحال میشم که باهام درمیون بذارید?