وحید حجه‌فروش
وحید حجه‌فروش
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

رعیت نافرمان

از من

به حاکم درونم

والاحضرت، قدر قدرت، بلامنازع، بی‌چون و چرا

سلام

و خداحافظ

سی‌ونه سال است که من تحت امر شما زندگی کرده‌ام، البته طبق آن چیزی که شما صلاح دانسته‌اید و امر فرموده‌اید، شاید حتا همین که می‌گویم زندگی کرده‌ام هم فرمان شماست وگرنه از نگاه یکی دیگر نه تنها زندگی که مردگی هم نکرده‌ام!

فرمانروای من

امیدوارم حکمرانی بر جانی خفیف، فسرده و رنجور به اندازه کافی برای شما لذت‌بخش بوده باشد، برای من که گویا چیزی جز خسارت و خسران نداشته است

پادشاها

مرا ببخش اگر رعیت خوبی نبوده‌ام و گاهی، گاه گاهی لگدی از سر ناچاری انداخته‌ام، فریادی از شدت درد کشیده‌ام یا چیزهایی را که والامقام صلاح نمی‌دانسته از سر غفلت دیده‌ام.

ای حاکمی که درون من زنده‌ای

قرار ما این نبود که سهم من ترس و تردید باشد و سهم تو همه چیزهای خوب جهان. ناسلامتی هر چه نباشد من خانه‌ی شما هستم، من نباشم کجا زنده‌اید که بهره ببرید از همه چیزهای خوب جهان؟

نه! بنا ندارم خودم را بکشم، کشتن شما هم در توانم نیست، کدام تیر است که بر جان گرانقدرتان فرود آورم و جان ناقابل مرا خراش ندهد؟

شاهنشاه من

می‌خواهم مانند یک بنده‌ی خوب و سربه‌فرمان، آن‌چه را در دلم می‌گذرد به شما اعلام کنم، شاید شما متوجه این تغییر نشوید اما وظیفه کمترین همین است که شما را در جریان قرار دهم.

از امروز، هر روز یک بار کمتر به فرمان دروغ گفتن‌تان سر می‌نهم، لطفن دلخور نشوید

از امروز، هر روز یک دقیقه بیشتر به هر آن‌چه می‌گویید و می‌کنید شک می‌کنم، لطفن به دل نگیرید

از امروز، هر روز یک داستان را کمتر پنهان می‌کنم، لطفن عصبانی نشوید

از امروز، هر روز شما را و خودم را به یک نفر کمتر تحمیل می‌کنم و یک نفر را بیشتر تحمل، امیدوارم درک کنید

از امروز، هر روز به اندازه یک سر سوزن از شما فاصله می‌گیرم، روزی که از هم جدا شده باشیم، نه شما درد کشیده‌اید نه من، امیدوارم مرا ببخشید

آن روز شاید دیر، شاید دور باشد، اما هر چه هست، روزی است که شما نیستید، حتا اگر من هم نباشم، جان دیگری هست که آزاد زندگی کند

ای مقتدر، ای ظلم دوست‌داشتنی، ای حکمران درون من

سلام

و

خداحافظ

سرکاکتوس‌بان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید