ویرگول
ورودثبت نام
مظفری
مظفری
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

عاشقانه‌ای از جنسی که ندیدید

بسم‌الله الرحمن الرحیم


بعضی‌ از مردم عزیز کشورمان، مذهب را در این چیزها دیده و شنیده‌اند: سیاه‌پوشیدن، گریستن، مجالس عزاداری، دعوا، حبس زن در خانه، کنیزی زن، با لباس سفید رفتن و با لباس سفید آمدن و... . متأسفانه در فیلم‌ها هم معمولاً مذهبی‌ها بیچاره، بدبخت، غربتی، مفلوک و قابل ترحم بوده‌اند. حق دارند فکر کنند مذهب، یعنی سیاهی، تاریکی، افسردگی، خشونت، غم...

حق دارند گمان ببرند مردان ریش‌دار، شبیه داعشی‌ها می‌شوند و زن را در حد کالا می‌دانند.

اما بعضی‌ها هم نمی‌خواهند بدانند، بفهمند و درک کنند... شاید دسترسی هم دارند، اما ترجیح می‌دهند چشمانشان را ببندند و نبینند.

معمولاً آن‌هایی که از مذهب، مشق عشق نمی‌آموزند، لازمه عاشقانه زندگی کردن را موارد زیر می‌دانند:

در شبکه‌های اجتماعی قربان قد و بالای هم برود، کادوی همسر را پیش چشم همه بگذارند. جشن‌های آنچنانی بگیرند، پیش همه عشق‌شان را جار بزنند... بهترین هدیه را بگیرند. اسم همدیگر را عشقم، نفسم، جانم و... ذخیره کنند و راست و چپ اسکرین‌شات بگیرند و به نمایش بگذارند.

در خیابان دست هم را بگیرند و هر از چندگاهی، نگاهی معنادار بهم بیندازند. در مهمانی همدیگر را ببوسند، حرف‌های عاشقانه ردوبدل کنند...

در مهمانی‌ها و عروسی‌ها پیش هم باشند برقصند، بخندند، آواز بخوانند و در یک جمله، بروز عشقشان را به همه نشان دهند.

اما آن‌هایی که برچسب مذهبی بودن دارند... (بماند که این برچسب را قبول ندارم... امثال من با مذهب، خیلی فاصله داریم.)

خیلی‌ها گمان می‌برند

اگر دانشگاه قبول می‌شوند، سهمیه دارند؛ اگر ازدواج کردند، سنتی است و علاقه‌ای به همسرشان ندارند؛ اهل ورزش، کوه، تفریح، پباده‌روی، پارک و حتی درس‌خواندن هم نیستند؛ بلد نیستند ابراز محبت کنند؛ مهربانی در میان کلماتشان گم‌شده است.

و اگر بخواهند توصیفشان کنند، می‌گویند: بچه مذهبی‌ها بلد نیستند بخندند، لذت ببرند، زندگی کنند، عشق‌بازی و تفریح کنند...اصلا بلد نیستند زندگی کنند.

اما فرزانه، رشته پزشکی سراسری قبول می‌شود؛ کمربند مشکی کاراته دارد و عاشقانه همسرش را دوست داشت، دارد، خواهد داشت...

*

کتاب یادت باشد، یک نمونه خوب است، یک روایت واقعی از زندگی کسانی که برچسب مذهبی‌ها دارند. بدون فیلم، ادا و خجالت.

شاید اگر من بودم، تصمیم می‌گرفتم بخشی را نیاورم، چون برای خیلی‌ها باورپذیر نیست. اما حالا همه‌اش بدون رتوش، سانسور و حذف، چاپ شده و پیش روی شماست...

خلاصه کتاب می‌شود: بچه مذهبی‌ها آدم‌های شادی هستند، بلدند عاشقانه زندگی کنند. بدون کارهایی که خیلی‌ها آن را ثمره عشق می‌دانند، می‌توانند عاشق باشند، بدون اینکه کسی از عشقشان مطلع شوند.

این کتاب برای آنانی است که دنبال حقیقت‌اند، نه کتمان...

وگرنه بعد از خواندن این کتاب هم می‌گویند: دروغه، مگه میشه؟ خیال پردازیه...

از دست ندهید روایت عاشقانه فرزانه و حمید را

کتاب با هفت سین نویسنده شروع می‌شود:

سین اول: ...حمید با خاطراتش، اربعین امسال را رقم زد تا بزرگترین ارمغان این سفر، نوشتن خاطرات یک «عاشق کربلا» باشد، آن هم در شب‌های پاییز که می‌گویند پاییز فصل عاشق‌ها و کربلا سرزمین عشف است و حمید به هر آنچه عاشق بود، در پاییزرسید.

سین هفتم:... پیچیده در تمام تنم مثل پیچکی، دردی شبیه درد رسیدن به انتها!
بگذار بگذریم...

حمید عزیز، ما را به پاییز، فصل عاشقانه‌ها ببخش.

اگر چالش کتابخوانی طاقچه نبود، این یادداشت نوشته نمی‌شد. حیف است میان عاشقانه‌ها، حرفی از فرزانه و حمید نباشد.

https://taaghche.com/book/43195/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF


https://virgool.io/p/tl7jt7dnynso/edit



چالش کتابخوانی طاقچهعاشقانهیادت باشدازدواج سنتیشبکه‌های اجتماعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید