بسمه
آنگاه که دیوید فروم، عضو کمیتۀ نگارش نطقهای جورج بوش، مامور به تهیۀ متن سخنرانی معروف به «محور شرارت» شد دو نکتۀ اساسی را پیش چشم داشت. نخست اینکه با تعبیر «محور» (Axis) در برابر «ائتلاف» (Ally) تقابل طرفین جنگ دوم جهانی را زنده کند؛ و دوم آنکه با مفهوم «نفرت» (Hatred) ذات سلبی این محور را به رخ بکشد. کاخ سفید هرچند نهایتا تعبیر گلدرشت «شرارت» را جایگزین «نفرت» نمود، به نظر می رسد فروم بر اساس دیدگاه هوشمندانه تری تعبیر نفرت را گزیده بود. در واقع آن زمانی که ما در صدد واکنش به نطق بوش برآمدیم، تعبیری نزدیک به آنچه فروم اراده کرده بودیم رابرای انعکاس هویت خود علم کردیم: «محور مقاومت»
زمان نشان داد واژه ها چقدر میتوانند نیرومند باشند. همچون عصری که خط برلین-رم جغرافیای تغییر ثقل قدرت در جهان تصویر می شد، ما نیز گرفتار یک خط پیوستار مکانمند برای بازنمایی خود شدیم؛ جغرافیایی که از خراسان تا شام امتداد می یافت و با دولت یهود مماس می شد تا آپوکالیپس موعود ما را تحقق بخشد. این شرطیت مکانی، خود علت و معلول فروکاست هویت متافیزیکی ما، به تعینی فیزیکی روی خطوط مختصات شد. دول محور نیز چنین بودند؛ واکنشی مکانمند به ایدئولوژی های سیال و جهانشهری کمونیسم و لبیرالیسم؛ خیانت اگزیستانسیالیسم به سوژگی برای نجات از امواج سهمگین قدرت بیناسوژهای، زبانمند و مرزافکن؛ کوششی بیثمر برای بندآوردن تعاطی واژهها و گره خوردن به کیفیتهای ابژکتیو همچون نژاد و خاک.
این دقیقا همان مسیر بنبست است که ملیگرایی پسااستعماری نیز قدم در آن گذاشت و امروز نیز ما و شرق در آستانۀ کرانۀ آن ایستاده ایم. گسستگیهای جهان ماده برای طرفهای بازندۀ تنازع بشر، دژهایی طبیعی میسازد که پشت آن میشود از تهاجمی که در جهان معنا در جریان است مصون ماند. همینجاست که مفهوم مقاومت سربرمیآورد. ایستادن پاسخی در برابر ضربه است؛ استمداد از لختی جرمناک زمین در برابر تکانۀ امواج ذهنسپهر (Noosphere). اما نقطۀ قوت این وضعیت، دقیقا نقطۀ ضعف آن نیز هست. نیروهای محلی زمانی که پنجرۀ فرصت به روی آنها باز می شود، و از پایگاههای مقاومت خود پای به جهانشهر می گذارند، تازه متوجه می شوند آمیختن فرزندان گسستگی چه دشوار است. از بیگانگی سلبی با غرب، به یگانگی ایجابی با یکدیگر نمیتوان رسید؛ شیعۀ بغداد و پارس اربیل و فلسطینی یرموک و بعثی دمشق گواه این مطلبند. هویتگرایی شمشیر دولبه است.
انقلاب 57 از ابتدا دچار وسوسۀ هایدگری بود و کاتالیست جنگ به زودی عوارض آن را آشکار کرد. ایدۀ انقلاب امریکا از پاریس جهانگیر شد. انقلاب طهران اما فرصت پیشاور را به هویت ملی-مذهبی باخت. چشمۀ سیال انقلاب، البته پرمایهتر از آن است که خشکیده باشد. انقلاب علوی ناگزیر قوس صعود خود را طی می کند و از قم به کرخ و از آن به کوفه و از عراق به مدینه باز می گردد و طلسم سقیفه را میشکند. رسالت انقلابی ما در این مسیر، فرابردن بشر از طلب آزادی است تا طلب رستن و رستگاری. آزادی دستاویز دست نامرئی بازار شده است و مشت گره کردۀ خلق. بسته به اینکه تنها میلشان به کام باشد یا به کین، قبله سوی غرب و شرق میگردانند. در این میان قوۀ عقل است که مغلول و مغلوب شهوت و غضب شده است.
وارثان زمین نخست باید از خودِ تنیده در زمین رسته باشند؛ «قالوا كنا مستضعفين في الأرض! قالوا أ لم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها؟» منت و تمکن قدسی با تثاقل در برابر تجند فرعونی و تکنز قارونی حاصل نمی شود. بدون حرکت و نفْر، مستضعفین و مستکبرین در یک صف «موقوفون عند ربهم» هستند. تمامیت ارضی طاغوت جز با ائتلاف اهل کتاب و حکمت شکسته نمی شود و این ائتلاف نه قومیت می شناسد و نه سرزمین و نه حتی مذهب. حکمت مجرد و بیهویت است؛ ایبسا در سینۀ کفر و نفاق ودیعه باشد «فتلجلج فی صدره حتی یخرج.» حکمت آنگاه که با مُلک همراه شود، برای گشودن زمین است و نه صدّ سبیل «ابعث لنا ملكا... و قد أخرجنا من ديارنا». تشدید ملک ملازم اتیان حکمت است و نه مستبق بر آن.
باری! «ائتلاف حکمت» را باید دیر یا زود، قابلهای از رحم «محور مقاومت» بیرون بکشد. شاید نخستین مقدمۀ آن رستن ما از دوگانۀ توسعه و عدالت در داخل، و استبداد و استعمار در خارج باشد.
والعجب کل العجب بین الجمادی و الرجب!
بامداد یکم جمادی الاولی