تا به حال برایتان پیش آمده که جمعه عصری در کنار دوستان یا اعضای خانوادتان تصمیم بگیرید که با یک بازی گروهی سرگرم شوید؟ مثلا یک بورد گیم (بازی رومیزی)، کارت بازی، مافیا، پانتومیم یا از این بازیهای چندنفرهی موبایلی. یک نفر که آن بازی را بهتر از دیگران بلد است، شروع میکند به توضیح دادن بازی. به گفتن قاعدهها و قانونها. قانونهای بازی را برای دیگران شرح میدهد. مثلا میگوید: در این بازی تنها زمانی میتوانید مهرهتان را روی صفحه حرکت بدهید، که تعداد کارتهای دستتان دو یا بیشتر باشد. یا مثلا میگوید: اگر بتوانید یک نفر را حذف کنید، 10 امتیاز میگیرید. یا ممکن است بگوید: در این بازی باید تلاش کنید که توکنهای دست خودتان را خالی کنید و آنها را به دیگر بازیکنان قالب کنید. کسی برنده است که در انتهای بازی کمترین توکن را داشته باشد.
ما وقتی این قواعد را میشنویم، با هیجان به این فکر میکنیم که چگونه میتوانیم توکنهایمان را به دیگران قالب کنیم. اما قطعا هیچکدام از ما، یا حداقل بیشتر ما، به این فکر نمیکنیم که قاعده را به هم بزنیم و هرچه توکن در بازی هست را به سمت خود بیاوریم. ما قطعا تلاش نمیکنیم دیگران را در بازی حفظ کنیم تا آنها ناراحت نشوند. ما باید امتیاز بگیریم و قاعده امتیاز گرفتن، ممکن است حذف کردن دیگران در بازی باشد. کسی هم که حذف میشود چون از این قاعده مطلع است، احساس ناعدالتی و ظلم نمیکند. احتمالا میخندد و با حال خوش به ادامه بازی دوستان یا اعضای خانوادهاش نگاه میکند، با آنها حرف میزند و بگو بخندش ادامه دارد.
باهوشها، همیشه آنهایی هستند که قوانینی ناپیدا را نیز در بازی پیدا میکنند. گاهی میفهمند که همهچیز، همان قاعدههایی نیست که در دفترچه راهنمای بازی نوشته شده. داستان دیگری هم هست که اتفاقاً اصل ماجراست.
دیدهایم بارها و بارها، آدمهایی را که پول جمع میکنند و از صبح تا شب کار میکنند و جان میکنند، اما آن چیزی که به دنبالش هستند را به دست نمیآورند. پنجاه هزارتومان اگر در جیب داشته باشیم و گدایی جلوی راهمان را بگیرد و ما ده هزار تومان به او بدهیم. دودوتا چارتای ما میگوید که پول ما کم میشود. اما من هزاران بار دیدهام که کم نشده، بلکه دهها برابر شده. پنجاه هزار تومان بوده اولش، ده هزار تومان کم شده و چند ساعت بعد، چند صدهزار تومان شده. شما تا به حال ندیدهاید؟ شما تا به حال ندیدهاید که وقتی پدرتان برایتان دعایی میکند، لبخندی میزند، آرامش زندگیتان بیشتر میشود. حالتان خوبتر میشود و گرههای زندگیتان باز میشود؟ ندیدهاید بارها و بارها که آنها که دست و دلباز هستند و پولشان را بی حساب و کتاب به این و آن میدهند، ثروت مییابند، بی حساب و کتاب؟ ندیدهاید که خوشاند آدمهایی که صبح تا شب نمیدوند و در رنج و ناآرامیاند آنها که نمیدانند با ثروتشان چه کار کنند؟ من فکر میکنم که همه ما در اطرافمان آدمهای از این دست داریم. آدمهای استثناء. آنقدر استثنائات زیاد است که شک میکنیم قاعده استثناء است یا استثنائات قاعده زیاد. آدمهایی که دنبال چیزی نمیدوند اما به دستش میآورند. آدمهایی که خیلی تلاش میکنند اما ناکام میمانند. آدمهایی که آب از دستشان نمیچکد تا قلکشان کم کم پر شود اما همیشه خالی است و آدمهایی که دست هیچکس را خالی رد نمیکنند اما انگار پول به دنبال آنها میدود.
اما من آدمهایی را میشناسم که یکقدم فراتر میروند، آنها اصلاً هدف بازی را هم عوض میکنند. اگر بازی هدفش جمعکردن توکنهاست، آنها توکنها را به دیگران میدهند. اگر هدف بازی برنده شدن است، آنها از آغاز نقشه میکشند که چگونه ببازند. چگونه دیگران را برنده ببینند. آنها قواعد پنهان رسیدن به هدف را نمییابند. آنها بزرگتر از بازی هستند. بازی جدیدی خلق میکنند. در دلِ همان بازی که بهانه یک جمعهعصر دوستداشتنی یا یک دورهمی دلچسب شده.
معلمی داشتم در دوره راهنمایی که هر وقت میخواستیم عکس دست جمعی بگیریم، نمیگذاشت. آنقدر بچهها را هول میداد و روی هم می انداختشان یا آنقدر با ادا و اطوار اجازهی یک شات عکس صحیح و سالم را نمیداد که هم کلافهمان میکرد و هم با دیدن کارهایش از شدت خنده سردرد میگرفتیم. امروز زیباترین عکسهایی که از دوره تحصیلم دارم، همانهاست. عکسهایی که هیچ کدام با هیچ تعریفی، عکس خوبی نیست. اصلا عکسهای خوبی نیستند. ما عکسهای بدی گرفتیم و یک نفر بود که نمیگذاشت یک عکس به قاعده گرفته شود. همه عکس ها لرزیده، همه عکس ها کادرهای نادرستی دارد. همه عکسها غیرقابل چاپ است. من اما با دیدن آنها اشک در چشمانم حلقه میزند. همه آن شصت نفر، با دیدن آن عکسها، برای لحظاتی در سالهای نوجوانیشان دوباره جاری میشوند.
بعضیها رهیدهاند. آزاد و بی تعلقاند. آنها در بازی بزرگتری هستند. بعضیها هستند که با قاعدههای روی میز، بازی نمیکنند. آنها اصلاً درگیر بازی نمیشوند. آنها برای دلخوشی اطرافیانشان، آنها برای آن بازی بزرگتر خودشان است که پای میز نشستهاند. ببرند یا ببازند، اصلاً اهمیتی برایشان ندارد. همان لحظه که ما فکر میکنیم دارند تدبیر میکنند که چگونه برنده شوند، آنها در فکر آن هستند که ما را چگونه برنده کنند. آنها جیبشان پر باشد یا خالی، گویی توکنهای بازی جمعه عصر بوده، که از کفشان رفته، یا جلوشان تلمبار شده. بازیها هیچوقت آنها را بازی نمیدهد. آنها اگر چیزی به دست آورند، خیلی خوشحال نمیشوند و زمانی که چیزی را از دست میدهند نیز خیلی ناراحت نمیشوند. آنها بی نظیر اند!
عن أَبی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ مِنْهَا بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا يَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا يُنَالُ.
هرکس دلش وابسته دنیا شد، به سه ویژگی دچار می شود: اندوهی که پایان نمی یابد و آرزویی که دست یافتنی نیست و امیدی که بدان نرسد.