منظورت را درست فهمیدم؟ زندگی؟ زندگی خیلی چیزهاست، زندگی چیزهای زیادی است. جانم برایت بگوید، زندگی این است که انسان آداب و رفتارش تنظیم باشد. یکی میآید خانهی شما، این نباشد که فقط آنجا احترامش کنید. جایی دیگر اگر دیدیاش، مثلا در مهمانی اگر دیدیاش، اینجوری نباشد که سرت را بیاندازی پایین بروی. بروی بنشینی کنارش.
در مهمانی اگر غذا گذاشتند جلویت، حالا اگر دوست داشتی یا دوست نداشتی، مهم نیست، باید بگویی دستت درد نکند. باید از غذا تعریف کنی؛ بد غذا را نگویی.
زندگی، خواندن است. من خیلی میخوانم. الان هرچه بیاوری... کتابی چیزی داری؟ الان هرچه بیاوری میتوانم بخوانم. خانهٔ خودم خیلی میخوانم. قرآن، صحیفهٔ سجادیه، هرچه بگویی. چهارده معصوم را میخوانم، از اینکه پیامبر در چه زمانی بوده و چه کرده، بعدش امام علی و بعدش...
بعد از اینکه سکته کردم، دیگران خیلی متوجه حرفهایم نمیشوند. هر واژه را باید چند بار تکرار کنم تا بتوانم درست بگویم. الان تو متوجه حرفهایم تا به اینجا شدی؟
من فقط میخواهم تفریح کنم. بروم اگر دلم خواست، بازی فوتبالی که در لالیگا برگذار میشود را ببینم. بیدغدغه. نمیتواند پنجاه سالم شده باشد و تفریحات مختلف را تجربه نکرده باشم. میدانی؟ اصلا زندگی جز تفریح نیست. اصلا بگو دری وری. از این بازیهایی که برمیدارند با قاشق توپ پینگپونگ را جابهجا میکنند.
منظورت هدف زندگی است؟ وای من اصلا هدفی ندارم. من فقط تفریح میخواهم. آخرِ هفته بروم کوه. بروم در ویدیوهای مستربیست باشم. بروم در چالشهایشان شرکت کنم. من در این دنیا چه کردهام اگر در یک رئالیتیشوی بازی مرکب شرکت نکرده باشم؟ من به کامپیوتر علاقه ندارم. فقط میخواهم به اینجا برسم. مثلا تو الان تصور کن پولدار شدهای، چه کار میخواهی کنی؟ ماشینت را پورش کردهای و خانهات را هم داری. بعد از آن چه میکنی؟