حمید سالاری
حمید سالاری
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چرا تتلو برایم عجیب بود؟

داستان های زیادی پشت نوشتن این یادداشت هست. عمده ترین بخشش اینه که من حداقل هفت ماهه هیچ چیزی ننوشتم و تازه متوجه شدم که دلیل این ننوشتن چطور به اینکه تتلو برایم عجیب بود ربط داره. البته قبل از اون هفت ماه هم نویسنده ماهری نبودم و درواقع اصلا نویسنده نبودم. اما چون به شعر و ادبیات علاقه داشتم گاهی چند خطی مینوشتم.


تتلو چه تفاوتی در من و خودش را به من نشان داد؟

اولین روزهایی که من در مورد تتلو شنیدم ، کمی قبل تر از این بود که وارد دانشگاه شوم - من ورودی 93 کارشناسی بودم- ، اما هیچ وقت فکر نمیکردم کسی طرفدار تتلو باشد یا حداقل این اندازه طرفدار داشته باشد. ترم های اول دانشگاه بود که متوجه شدم تتلو واقعا طرفدارهای زیادی دارد. اما نکته ای که برایم عجیب بود باز هم این نبود.

به جز خودم یک نفر دیگه هم همیشه با من صحبت میکرد، البته اون هم بخشی از خودم بود که بهم اجازه اشتباه کردن نمیداد. البته فکر نمیکردم بقیه متفاوت با این باشن و حس میکردم این خیلی طبیعیه بین همه آدم ها. یعنی چی؟ یعنی اینکه پشت هر تصمیم و هر رفتاری یک نفر بود که به من میگفت: زشته، نکن، بقیه چه فکری میکنن و جمله های دستوری از این دست.

چیزی که در تتلو برایم عجیب بود این بود که این آدم مگه حس نمیکنه که بقیه میبیننش، چرا همچین کارهای ضایعی میکنه، چرا این رفتارهارو میکنه که بقیه مسخره ش کنن یا چرا با این رفتارهاش باعث میشه که آدمها یه جوری که برای من جالب نبود در موردش فکر کنن. حالا ربطش به ننوشتن من چیه؟ به اینکه حتی زمانی که شعر میگفتم هم تعداد شعرهام زیاد نبود چیه؟ به اینکه بعد از یه مدت دیگه شعر نگفتم چی

ننوشتن من چه ربطی به تتلو دارد؟

اگه دقیق تر همین نوشته رو بخونین میتونین متوجه بشین. من توی این نوشته زبان یکدستی برای نوشتن ندارم. گاهی محاوره میشه و گاهی کمی رسمی. حتی همین اکانتی که امشب اسمش رو به خودم تغییر دادم هم تا قبل از این یک اکانت بود بدون اسم خودم. وقتی این اکانت رو توی ویرگول ساختم، اسم خودم رو نذاشتم که بتونم راحت بنویسم اما همون نوشتن هم بیشتر از یک یادداشت بدون اسم خودم نبود. پس مشکل حتی از اینکه با اسم خودم هم بنویسم نبود. مشکل این بود اگر بنویسم و بد باشه یا چیزایی از خودم بگم هم احتمالا بقیه که بخونن براشون جالب نباشه .

مشکل از همون بخش خودم بود که همیشه به من میگفت که : نه این نوشته زیادم خوب نیس اگه بقیه بخونن میفهمن که تو نویسنده نیستی و اصلا خوب نمینویسی. همون که میگفت : این بیت هایی که گفتی زیاد قشنگ نیست برای شعر شدن و راهکار من تا همین امشب برای این موضوع چی بود؟ آفرین. ننوشتن و پنهون کردن خودم.

نمیدونم بهش میگن کمالگرایی منفی یا کنترل گری بیش از اندازه یا چی اما تتلو برام روشن کرد که همه مردم این آدم رو توی خودشون ندارن. یا حداقل این آدم اینهمه اختیار برای کنترلشون نداره.

راهکار چیست؟

حس میکنم راهکاری که الان به ذهنم میرسه برای اینکه این درگیری رو کنترل کنم اینه که بر ضدش عمل کنم. یعنی همین نوشته که الان ساعت ده و نیم شب یهو لپ تاپم رو توی کافه از کوله م درآوردم و شروع کردم به نوشتن یک یادداشت. همین که امشب اسم این اکانت رو به اسم خودم تغییر دادم. همین که این نوشته رو میخوام بدون ویرایش منتشرش کنم و بعدش هم لینکش رو برای کسی که خیلی نوشته هاش رو دوس دارم و یک دوره ای استاد من توی نوشتن بودن ارسال کنم.

البته که هنوز نمیدونم قراره همیشه و هر شب اینجا بنویسم یا نه. اما امشب همین به ذهنم رسید و گفتم حداقل از همین یک قدم دریغ نکنم.

این کمالگرایی منفی یا کنترل گری و خود سرزنشی یا نمیدونم هرچیزی که اسمش هست فقط من رو توی شعر نوشتن و نویسندگی اذیت نکرده و جلوی خیلی از بخش های دیگه ی زندگیم هم ترمز و سرعتگیر گذاشته. الان من توی همه ی بخش های زندگیم سعی میکنم که ازین سرعتگیرها رد بشم یا اثرشون رو کم کنم. و خب شاید امشب شب مهمی باشه شاید هم دوباره شکست بخورم.

همین



تتلوکمال‌گراییغلبه برکمالگرایینویسندگی
دلم خوش است به چشمت که آسمان دارم.همین و جز این دیگر چه کسی خواهم بود؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید