امروز، خبر رسید یکی از سربازهامون تصادف کرده و مرده، زیاد باهاش دوست نبودم، چون هم بخشش فرق داشت، هم افسر نبود و کلا ارتباط خاصی باهم نداشتیم، به جز این دو هفته آخر که هر روزش، تقریبا ۴، ۵ ساعت کلاس داشتیم و تو یه کلاس بودیم. پسر خوبی بود و حدود ۱۹، ۲۰ سال سنش بود. قد بلند و هیکل گنده و تپلی، دوستای خودش بهش میگفتن گریزلی. حتی تا دیروز شوخی میکرد و میخندید، قلدر بازی درمیورد و خیلی منم منم میگفت.
هدفم از نوشتن این مطلب، فکراییه که با شنیدن خبر فوتش به ذهنم اومد، از شنیدن خبر واقعا ناراحت شدم. بچهی خوبی بود و خب حیف شد. ولی از فکرهام مینویسم شاید باعث بشه شما هم تو فکر برید و باعث بشه کمی تغییر تو خودمون ایجاد بشه. اول از همه تو خودم ایجاد بشه.
احتمالا این سخنرانی استیو جابز توی دانشگاه استنفورد رو دیده باشید، اگر ندیدین این لینکش هست، حتما ببینید. حدود ۶، ۷ سال پیش این سخنرانی رو دیدم و خیلی روی من تاثیر داشت. مخصوصا یه جملهش که میگفت:
وقتی ۱۷ ساله بودم، جملهای خواندم شبیه به اینکه: اگر طوری زندگی کنید که انگار هر روز آخرین روز زندگی شماست، بالاخره یک روز مطابق با واقعیت رفتار کردهاید. این جمله تأثیر خاصی روی من داشت و از آن زمان به بعد طی ۳۳ سال گذشته، هر روز در آینه نگاه کردهام و از خودم پرسیدهام: آیا امروز آخرین روز زندگی من خواهد بود؟ و هر روز که پاسخ منفی بود، میدانستم باید در یک چیز تغییر ایجاد کنم.
همیشه خیلی این جمله تو ذهنم بود، ولی زیاد درکی ازش نداشتم، که چجوری میشه جوری زندگی کرد که انگاری روز آخر زندگیته؟ خیلی سخته فکر کنی روز آخرته، تو روز آخر چه کارهایی انجام میدی؟، سعی میکنی کارهای ناتموم رو تموم کنی؟، میری تمام کسایی که دوست داری رو میبینی؟، میری تفریح و عشق و حال؟، میشینی گریه میکنی؟، میری کارایی رو انجام میدی که دوست داشتی و تا حالا انجام نداده بودی که حسرت نخوری؟ و خیلی چیزهای دیگه که ممکنه انجام بدی توی روز آخر. شاید معنی این حرف اینجوری باشه که جوری توی اون روز زندگی کن که همهی این کارها رو انجام بدی و اگر روز آخرت بود، با خیال راحت و بیحسرت بری.
ما به یک فوت بندیم، و در یک چشم به هم زدن ممکنه همهچیز تموم بشه، پس نباید زیاد حرص خورد، عصبی بود، استرس کشید و... تمام چیزهای بدی که وجود داره و در عوض باید خوش و خوشحال باشیم و کارهایی که دوست داریم رو انجام بدیم.
البته اینجوری هم نمیتونه باشه که برنامهریزی و هدف نداشته باشیم، چون زندگی بی معنی میشه، هدفها میتونن خیلی بزرگ و خیلی دور باشن، مثلا تا ۵ سال آینده فلان مدل ماشین رو داشته باشم، یا خونه با این مشخصات یا هرچیز دیگهای، حالا باید هدفهای کوچک و کوتاه مدت رو داشته باشیم و روی اونها برنامهریزی کنیم تا با دست یافتن به اونها به اون هدف بزرگ توی اون مدت یا حتی زودتر برسیم. برای روز به روز وظایف، هدف و برنامهریزی مشخص داشته باشیم و تا جایی که ممکنه به همهشون برسیم. زمان کوتاهه، روزها کوتاهن، عمر ما توی ترافیک، پای سوشیال نتورکها و... خیلی تلف میشه و از اون زمان باقیمونده و با حداکثر انرژی باید استفاده کنیم تا یک زندگی داشته باشیم بدون حسرت. البته برای رسیدن به این اهداف سعی کنید کار احمقانهای انجام ندین که گرفتار و اذیت بشید و حتی از برنامه عقب بیوفتید، مثل موقعیتی که الان من توش افتادم و فقط باید منتظر باشم تا درست بشه.
پس سعی کنیم تغییر رو شروع کنیم، اگر از کار یا محیط کاریمون راضی نیستیم، به یه کار یا محیط دیگهای بریم حتی با درآمد کمتر، آرامش و رضایت خیلی مهمتر از کار یا محل کار و حتی درآمده، من تجربهی این مورد رو داشتم. اگر دلمون میخواد کاری انجام بدیم و هی به روز بعد، هفته بعد و ماه بعد موکول میکنیم، اون رو تو یه برنامهی نزدیک قرار بدیم و حتما انجامش بدیم. کارها رو عقب نندازیم، سفر بریم، فیلم ببینیم، عاشق کسی باشیم، ورزش و کارهای هیجانانگیز انجام بدیم و همهی اینها باعث میشه زندگی خوب و با آرامشی داشته باشی، حتی اگر ماشین و خونه معمولیای داشته باشی و در بین آدمها، آدم معمولیای باشی.
یک جملهی دیگه از فرانک آندروود تو سریال House of Cards - فصل دوم، قسمت دوم
If you don't like how the table is set, turn over the table.
در آخر امیدوارم که همه، همهی کارهایی که دوست دارند رو در زمان خودش انجام بدن و هیچ حسرتی به دل نداشته باشن و از زندگیشون نهایت لذت رو ببرن.
حواسمون به زمان باشه که واقعا کوتاهه و واقعا با ارزش و حتی با ارزشتر از طلاست. فیلم In Time دربارهی مفهوم و ارزش زمان رو حتما پیشنهاد میکنم ببینید.
ممنون از وقتی که گذاشتین و این مطلب رو مطالعه کردین. این دومین تجربهی من تو نوشتن هست، حتما با نظرات و پیشنهادات خودتون من رو راهنمایی کنید.