
تصمیم گرفتن همیشه کار سادهای نیست. چه بخواهیم بین دو گزینه یک غذا انتخاب کنیم، و چه بخواهیم درباره یک سیاستمدار، سرمایهگذاری یا بحران اجتماعی قضاوت کنیم، ذهن ما بهطور ناخودآگاه درگیر فرآیندهایی پیچیده و پرخطاست. ما معمولاً گمان میکنیم با تحلیل منطقی به نتایج خود میرسیم، اما واقعیت این است که بیشتر تصمیمها با تکیه بر شهود، احساس، و برداشتهای فوری شکل میگیرند.
کتاب «تفکر، سریع و کند» نوشتهی دنیل کانمن، روانشناس و برنده نوبل اقتصاد، با همین مسئله سر و کار دارد: اینکه ذهن انسان چگونه تصمیم میگیرد، در کجاها دچار خطا میشود، و چرا حتی متخصصان نیز از این خطاها در امان نیستند. این کتاب، نه فقط اثری علمی در روانشناسی شناختی، بلکه راهنمایی برای شناخت نقاط کور ذهن در زندگی فردی و جمعی است.
کانمن ذهن انسان را به دو سیستم تفکر تقسیم میکند:
تفکر سریع (سیستم ۱): شهودی، فوری، خودکار و بیزحمت. همان بخشی از ذهن است که بدون فکر کردن، شما را از خطر فرار میدهد.
تفکر کند (سیستم ۲): تحلیلی، منطقی، کند و نیازمند تلاش. این سیستم، منابع شناختی را مصرف میکند، ولی دقیقتر عمل میکند.
مشکل اما اینجاست: در اغلب موارد، ما اجازه نمیدهیم سیستم ۲ وارد میدان شود. ذهن، برای صرفهجویی در انرژی، تصمیم را به سیستم ۱ واگذار میکند؛ حتی وقتی مسئله پیچیده یا حساس است.
تفکر، سریع و کند فهرستی از سوگیریهای شناختی ارائه میدهد که ثابت میکند تصمیمهای انسان، حتی در سادهترین مسائل، بهشدت مستعد خطا هستند. چند مثال مشهور:
اثر لنگر: اگر از شما بپرسند جمعیت کنیا بیشتر از ۳۰ میلیون نفر است یا نه، همین عدد «۳۰» یک لنگر ذهنی میسازد. حتی اگر اشتباه باشد، تخمین نهاییتان را منحرف میکند.
توهم مهارت: ما معمولاً موفقیتها را به مهارت خود نسبت میدهیم و شکستها را به شانس.
افراط در اعتمادبهنفس: اغلب فکر میکنیم میدانیم که چه میکنیم، حتی وقتی نمیدانیم!
سوگیری دسترسی: آنچه راحتتر به ذهن میرسد (مثل خبرهای ترسناک)، قویتر بر قضاوت ما اثر میگذارد، ولو احتمال وقوعش کم باشد.
پیام ضمنی کتاب این است که خطاهای شناختی فقط مربوط به افراد نیست. نهادهای سیاستگذاری، رسانهها و حتی دستگاه قضایی نیز قربانی همان میانبرهای ذهنیاند. رأیگیریها، تحلیلهای بورسی، واکنش به بحرانها، تبلیغات تجاری یا سیاسی، همهوهمه متأثر از الگوریتمیست که در مغز ما اجرا میشود.
در چنین شرایطی، پرسش مهمی که کانمن مطرح نمیکند اما تلویحاً میسازد این است:
آیا جامعهای که تصمیمهای کلان آن بر مبنای تفکر شهودی و سیستم ۱ گرفته میشود، میتواند به توسعه عقلانی یا حتی بقا امیدوار باشد؟
کانمن هیچ نسخه سحرآمیزی برای حل این خطاها ارائه نمیدهد. او حتی با بدبینی مینویسد که دانستن این سوگیریها لزوماً باعث اجتناب از آنها نمیشود. اما آگاهی از ساختار ذهن، شاید نخستین گام برای بازطراحی نهادها و فرآیندهای تصمیمگیری باشد.
مثلاً:
در سیاست عمومی، طراحی "سادهسازهای هوشمند" میتواند تصمیمگیری شهروندان را تسهیل کند.
در رسانهها، دانستن سوگیری دسترسی میتواند مانع از افراط در بازنمایی اخبار ترسناک شود.
در آموزش، آشنا کردن دانشآموزان با خطاهای شناختی میتواند تفکر انتقادی را تقویت کند.
در عصر داده، هیاهو و بحرانهای زنجیرهای، دانستن نحوه عملکرد مغز، دیگر یک موضوع آکادمیک نیست؛ یک ضرورت اجتماعی است. تفکر، سریع و کند فقط درباره روانشناسی نیست، بلکه درباره سیاست، اقتصاد، اخلاق و آینده جمعی ماست.
شاید زمان آن رسیده که پیش از آنکه برای جامعه نسخه بنویسیم، نگاهی دقیقتر به ابزار شناخت خود، یعنی ذهن انسانی بیندازیم. شاید پیش از تغییر جهان، باید خطاهای ذهن را تصحیح کرد.