در این برهه از تاریخ که قرار داریم، جریان رود پر نعمت اینترنت برروی بیشتر جامعه ایران بسته شده و چیزی که از آن مانده آبی راکد و بیجان است.
عدهای هم در همین وضعیت ماهگیری و گذران زندگی را یادگرفتهاند.
عده دیگری هم از غم و ناامیدی سر به بیابان گذاشتهاند!
البته مشکلات جدی که برای بعضیها پیش آمده قابل چشمپوشی نیست اما برای قشر عظیم دیگری که صرفا مصرفکننده بودند تنها خوراک ذهنشان مسدود شده.
به جنبههای سیاسی یا غیرسیاسی این مسئله کاری ندارم، تنها میخواهم نکتهای را بگویم.
در وضعیتی که موجودیت شما به خطر میافتد غم و اندوه نجاتتان نمیدهد، چیزی که شما نیاز دارید راهی برای بقاء است.
در کتاب «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟» داستان جالبی نقل شده که در ادامه آن را برایتان شرح میدهم.
در این داستان موشی پنیر بزرگی پیدا میکند و هر روز سراغ همان میرود و دیگر به کشف غذاها و مکانهای جدیدی نمیرود. اما دوستانش همچنان به زندگی ماجراجویانه خود ادامه میدهند. با اینکه دوستان او بعضی روزها گرسنه میمانند اما همچنان امیدوارند تا روز بعد غذایی پیدا کنند. پس هیچوقت ناامید نمیشوند.
اما موش اصلی داستان ما از این بابت که هر روز غذایی دارد خیالش جمع است روزی به سراغ پنیرش میرود و در کمال تعجب میبیند پنیری در کار نیست! عصبانی و خشمگین به دنبال مقصری میگردد که گنج گرانبهایش را دزدیده...
و بعد از آن دچار غم و افسردگی میشود، درحالی که دوستانش همچنان به زندگی عادی خود ادامه میدهند.
تعمیم دادن این داستان به وضعیت حاکم بر اینترنت را بر عهده خودتان میگذارم. این نکته را هم در انتها بگویم که زندگی آنچنان هم کامل آفلاین نشده. تنها مسیر اصلی آن بسته شده، ولی هنوز هم راههای جدیدی در انتظار کشف شدن هستند.