در زندگی اغلب با تصمیمات سختی مواجه میشیم. در برخی از موقعیت ها ممکنه از خودمون بپرسیم که چه چیزی درست و چه چیزی اشتباه هست؟ چه چیزی خوب و چه چیزی بد هست؟ احتمالا تا حد زیادی میدونیم که چطور باید به این سوالات پاسخ بدیم، اما چطور میفهمم که پاسخ ما درست هست؟ اصلا از کجا میدونیم که پاسخ های عینی برای این سوالات/مشکلات وجود دارند؟ تمام این سوالات به اخلاق مرتبط میشن، چیزی که در این مقاله به طور کامل در موردش صحبت میکنیم.
روانشناس لارنس کولبرگ (Lawrence Kohlberg) این ایده هارو با ارائه یک سری معضلات و قضیه های اخلاقی به شرکت کنندگان در سنین مختلف آزمایش کرد و از اونها خواست که استدلال خودشون رو توضیح بدن. در یکی از سناریو های اخلاقی این آزمایش، یک زن در حال مرگ بر اثر بیماری عجیبی بود، فقط یک دارو وجود داشت که میتونست اون رو نجات بده، این دارو با قیمت ۲۰۰ دلار به تولید میرسید و نحوه تولید اون رو فقط یک نفر بلد که اون رو با قیمت ۲۰۰۰ دلار میفروخت، شوهر زن بیمار که هاینز نام داشت، به اطراف شهر رفت و برای پرداخت هزینه دارو پول قرض کرد، با این حال فقط ۱۰۰۰ دلار یا نیمی از مبلغی که دارو فروش میخواست رو تامین کرده بود. هاینز به داروفروش گفت که همسرش در حال مرگه و از اون خواست که دارو رو به قیمت کمتری بفروشه یا اجازه بده بعدا باقی مبلغ رو پرداخت کنه، اما دارو فروش گفت: «نه، من دارو رو کشف کردم و دوست دارم که از اون پول در بیارم». بنابراین هاینز که ناامید شده بود، وارد آزمایشگاه دارو فروش شد و دارو رو برای همسرش دزدید. آیا این کار درستی بود؟
کولبرگ از شرکت کنندگان خود پرسید که آیا هاینز باید دارو رو میدزدید؟ چرا؟ کولبرگ اهمیت نمیداد که شرکتکنندگان چه فکری میکنند، در عوض میخواست بدونه چرا اونها تصمیم اخلاقی خاص خود رو گرفتند، اون از این پاسخ ها برای ایجاد نظریه رشد اخلاقی استفاده کرد. پس برگردیم به هدف اصلی کولبرگ از این آزمایش، اخلاق چطور رشد میکنه؟ طبق نظریه کولبرگ، رشد اخلاق رو میشه به سه سطح اولیه تقسیم کرد که هر کدوم دارای دو مرحله هستند، سطح اول، اخلاق پیش متعارف (Preconventional Morality) هست که تا زمانی که فرد به حدود نه سالگی برسه ادامه داره، در این سطح تصمیمات اخلاقی کودک در درجه اول بر اساس انتظارات بزرگسالان و پیامدهای نقض قوانین شکل میگیره. به عنوان مثال از خود سوال میکنن که، والدین من فکر میکنن که من باید چیکار کنم؟ پس کودکان مرحله اول اخلاق پیش متعارف رو از طریق اطاعت و تنبیه درک میکنن که برای اجتناب از مجازات باید از اونها اطاعت کرد. وقتی کودکان به مرحله دوم میرسن، میتونند دیدگاه یک فرد رو توضیح بدند، برای مثال در قضیه هاینز، کودکان استدلال میکردند که کار «درست» برای هاینز کاری هست که نیاز اون رو برآورده کنه، بنابراین دزدی اشکالی نداره. سطح بعدی رشد اخلاق، اخلاق متعارف(Conventional Morality) هست، در این سطح هست که نوجوانان و بزرگسالان، معیاری های اخلاقی ای که از دیگران یاد گرفتند رو، درونی یا شخصی سازی میکنن. اونها میتونند اقتدار و هنجارهای گروه یا جامعه ای که عضو اون هستند رو بپذیرید. در مرحله اول از این سطح که مرحله سوم از کل هست، افراد بر روی انجام انتظارات و نقش های اجتماعی تمرکز میکنن، در این مرحله بر «پسر/دختر خوب بودن»، «عالی بودن» و احترام به دیگران تاکید میشه. مرحله چهارم، حفظ نظام اجتماعی هست. مردم هنگام تصمیم گیری، جامعه رو به عنوان یک کل در نظر میگیرن که با پیروی از قوانین و انجام وظیفه، بر حفظ نظم تاکید میکنن. سطح نهایی در نظریه کولبرگ اخلاق پسا متعارف یا (Postconventional Morality) هست، این سطح زمانی هست که مردم شروع به درک اخلاق به شیوه ای انتزاعی میکنن، در مرحله اول از این سطح که مرحله پنجم از کل مراحل هست، افراد شروع میکنند که متوجه بشن دیگران ممکن هست باورها، ارزشها و نظرات متفاوتی داشته باشن و رعایت قوانین مهم هست اما همهی اعضای جامعه باید با هم همکاری کنند تا در مورد قوانین به توافق برسن. سر انجام در مرحله ششم، زمانی هست که افراد اصول اخلاق جهانی و ارزش های انتزاعی مثل کرامت، برابری و عدالت رو درونی/شخصی سازی کردن. عقاید این مرحله حتی اگر با قوانین در تضاد باشند، بازهم افراد از این اصول پیروی میکنن. بنابراین اگر به قضیه هاینز یه نگاه بندازیم، فردی که در مرحله ششم قرار داره ممکنه بگه: هاینز حق داشته که دارو رو دزدیده، درسته که بر خلاف قوانین هست اما دارو فروش با قیمت زیادی دارو رو میفروخته.
این صرفا در مورد مراحل رشد اخلاق بود، اما چطور تصمیم های اخلاقی رو میگیریم؟ روانشناسانی مثل جاناتان هیدت (Jonathan Haidt) و جاشوا گرین (Joshua Green) معتقد هستند که تصمیم های اخلاقی ما، به جای استدلال منطقی، توسط واکنش های عاطفی و درونی هدایت میشن، آقای هیدت یک مثالی رو برای توضیح این موضوع استفاده میکنه که در این مثال جولی و مارک خواهر و برادر هستند، اونها در تعطیلات تابستانی باهم به فرانسه سفر میکنن، اونها تنها در یک اتاق نزدیک به ساحل شب رو سپری میکنند، در این مدت تصمیم میگیرند که اگر باهم عشق بازی کنند، جالب و سرگرم کننده میتونه باشه. حداقل این یک تجربه جدید برای هردو اونها خواهد بود. جولی به طور پیشفرض قرص ضد بارداری مصرف کرده و مارک هم از کاندوم استفاده میکنه تا ایمن باشن، هردوی اونها از عشق بازی لذت میبرند اما تصمیم میگیرن که دیگه هرگز این کار رو تکرار نکنند، اونها این شب رو به عنوان یک راز خاص پیش خودشون نگه میدارند که حتی باعث میشه بیشتر به هم احساس نزدیکی کنن. شما در مورد این موضوع چه فکری میکنید؟ برای اونها اشکالی نداره که عاشق هم باشن؟ احتمالا بیشتر شما بگید که عشق بازی بین جولی و مارک خوب نیست، اما چند لحظه وقت بزارید، سعی کنید برای این نتیجه گیری توجیهی داشته باشید، چرا خوب نیست؟ ممکنه بگید «بچه اونها احتمالا نقایص ژنتیکی میتونه داشته باشه» اما اونها که از دو روش پیشگیری از بارداری به شکل صحیح استفاده کردند، بنابراین بسیار بعیده که جولی باردار بشه. سپس میتونید بگید که «ممکنه آسیب عاطفی وجود داشته باشه»، اما اونها که نهایت لذت رو در این عمل بردند! سپس میتونید بگید که «این غیرقانونی هست» اما با توجه به قوانین فرانسه، تا زمانی که رضایت دو فرد بالغ وجود داشته باشه مانع قانونی ای وجود ندارد. در نهایت میشه به استدلال «این کار نفرت انگیز و اشتباه هست» اشاره کرد، اما اونها اون کار رو منزجر کننده نمیدونستند! جولی و مارک هردو بزرگسال بودند و از روش های متعدد کنترل بارداری استفاده کردند و پس از این عمل هیچ آسیب ماندگاری هم وجود نداشته، البته هیچکدوم از اینها برای رد کردن زنای با محارم نیست، صرفا برای نشون دادن این هست که میتونیم به طور منطقی، رایج ترین اعتراضات اخلاقی به زنای با محارم رو رد کنیم، با این حال بیشتر مردم علارغم این توجیهات، اون رو از نظر اخلاقی اشتباه میدونند، فلذا میشه به این نتیجه گیری رسید که افراد ابتدا قضاوت میکنند و بعد استدلال! در واقع استدلال اخلاقی، راهی برای توجیه قضاوت هایی هست که قبلا پس از واکنش های عاطفی به یک موقعیت انجام دادیم!
تا به اینجای کار مراحل رشد اخلاقی و همچنین عامل مهم عاطفه در قضاوت های اخلاقی رو مورد بررسی قرار دادیم. اما واکنش های اخلاقی از کجا میان؟ جامعه در این موضوع نقش مهمی رو ایفا میکنه، ما صرفا به اخلاق و اعتقادات خودمون اهمیت نمیدیم، بلکه گاها به اخلاق و اعتقادات سایر افراد حتی بیشتر اهمیت میدیم و در واقع اخلاقیات و اعتقادات اونها هستند که واکنش های اخلاقی ما رو شکل میدن. به عنوان مثال اگر شما در یک موضوع خاص توسط باقی افراد مورد قضاوت قرار گرفته باشید، به کسایی که شما رو درست قضاوت میکنند احتمالا علاقمند خواهید شد و سعی میکنید در آینده برای اون این موضوع رو جبران کنید. و بلعکس از کسی که شما رو اشتباه قضاوت کرده خشمگین میشید و سعی میکنید در آینده شما هم ضربه ای رو به اون بزنید. یا حتی اگر خودتون کسی رو اشتباه قضاوت کنید، ممکنه عذاب وجدان داشته باشید و سعی کنید در آینده رفتار بهتری داشته باشید. در نتیجه نحوه تعامل ما با جامعه هست که مفهوم واکنش های اخلاقی رو شکل میده. اخلاقیات و واکنش های اخلاقی در خلأ و خود به خود تولید نمیشن، تمام واکنش های موجود در سطح جامعه، وابسته به اخلاقیات گذشته هستند.
در کل اخلاق و قضاوتها از شهود های اساسی ای مانند انصاف و همکاری و پاسخ های احساسی ای مثل همدلی و خشم هدایت میشن. اما برای توضیح کامل پیچیدگی های اخلاقی باید توانایی استدلال، موقعیت های اجتماعی و نقش فرهنگ رو در نظر بگیریم. به طور کلی همونطور که در بخش قبل گفتم، اخلاقیات در خلأ ظاهر نمیشن، همانطور که با دیگران تعامل میکنیم، دیدگاه های اخلاقی و رفتار های اخلاقی آینده خود رو شکل میدیم (پس حواسمون باشه با کی تعامل میکنیم). در نهایت امیدوارم درک عمیقی از اخلاق و موقعیت های مختلف اون مثل قضاوت، واکنش و مراحل رشد اخلاقی پیدا کرده باشید.