راستش ، از همان لحظه که پا بدین وادی نهادم بسی در باب این موضوع اندیشیدم که چگونه یک انشا نویس قهار کلاس می تواند قریحه خویشتن را در قامت واژگان چنان بنمایاند که جماعتی ورای بیست - سی نفر رفقای هم مدرسه ای برایت سوت بلبلی بزنند و کفی دو دستی تقدیمت کنند!
وادی مورد نظر ، همان سفر کوتاه چند دقیقه ای از چنگال حقایق تلخ و شیرین ، به سوی آغوش گرم تخیل است. من بر اقیانوس خیال قایق می راندم و در آسمانش بال می گشودم. چمنزارهایش پاتوق خرامیدنم بود و دردها را با حضور او می خراشیدم. وادی من ، وادی نوشتن و دویدن است. وادی رویا و پرواز ، وادی نویسندگی است.
خوب از ایام قدیم حیاتم به یاد دارم که طفل نحیفی در گهواره بیش نبودم و مادرم کتاب های قصه را ورق می زد و مرا به دست قصه ها می سپرد . بزرگتر که شدم تفریحم خواندن دانشنامه های قلمبه سلمبه بود شناساندن کتاب به همسالانم. از تولد تاکنون با کتاب انس گرفتم و بسیاری از دروازه های زندگانی ام را به یاری اش گشوده ام.
بدین ترتیب بود که طبیعتا عشق به نوشتن هم در وجودم ریشه انداخت. گرچه به یقین در این حرفه آنچنان که باید ماهر و بالغ نیستم ، اما برای آرامش قلبی هم شده دوست دارم و چشم بر کلمات بیاندازم و قلم بر کاغذ بگردانم.
در روزهای همه گیری کرونا ، دوستان همسال را فرصتی پیش آمد برای وبگردی و ماجراجویی در جهان آنسوی صفحه مانیتورها. اما من آن را فرصتی ساختم برای یافتن کتابخانه ای عظیم و کبیر از مکتوبات مجازی ممنوعه و غیر ممنوعه. و البته فرصتی بود برای افتادن به دامان این مکان جادویی ، که مالامال بود و هست از آدم های متفاوت و مختلف ، که با وجود تنوع ، بر سر عشقشان به نوشتن توافق دارند. من ویرگول را پیدا کردم!
اینجا بود که غرور کاذبم در باب مهارت کتابت ، با نخستین باد پاییزی پر گشود و رفت! توانستم جامعه ای از کتاب بازها و قلم بازها را ببینم و بیاموزم و بیاندیشم. خواندن مطالب رنگارنگ از قصه و تاریخ و فلسفه گرفته تا عمق کیهان و ماجرای فرگشت و امثال اینها ، مغز جاهلم را مبتکر ساخت و قلب مشتاقم را منقلب!
با وجود اینکه سالهاست در دنیای وسیع اینجا می کاوم و می گردم ، اما مدت کوتاهی است که درقامت یک عضو بدینجا پیوسته ام. عرض ادبی می کنم به همه حضار و امید است هرچه کمبود در این نیمچه نوشته مان بود را به حساب مبتدی بودنمان نهاده و اگر نصیحتی هست قلممان را شیرین تر نمایند!